You are currently browsing the monthly archive for آوریل 2010.

به نام خدای مهربون

موسیقی متن : خاکستری(ابی- کوه یخ)؛این آهنگ رو حتماً گوش بدید و شعرهای توی پی نوشت رو هم بخونید .

استاد تنظیممون حرفای جالبی می زد .

بازم باید بگم چقدر خوبه آدم ببینه،یکی هم نظر و عقیدش حالا
با شخصیت متفاوتی،وجود داره و آدم کمیم نیست و می شه رو حرفش حساب کرد و چه بهتر
که اون آدم استادت باشه و 39 ساله و تو تازه 24 سالت شده باشه .

می گفت : ما که تو سن جوانی و نوجوانی بودیم،تو ایران،واس
خودمون زشت می دیدیم که به دختر همسایمون یه جوری نگاه کنیم،ناراحتم می شدیم یه
غریبه بهشون چپ نگاه کنه و زن همسایه رو که اصلاً حرفش رو نزن،فقط نمی دونم چرا
بعد از این سال ها،حالا که از انگلیس برگشتم می بینم یه سریا اصلاً مدلشونه که
دنبال زن شوهردار برن و یه عده ای دنبال مرد زن دار!

می گفت : زمان ما یه مرامایی بود که نمی دونم چی شد،چه
اتفاقی افتاد که الآن جوونا به هیچ کدومشون معتقد نیستند؟

در مورد دخترا یه حرف جالبی زد،می گفت : دخترای امروزی رو
می بینی،طرف یه بار مثلاً از یه پسر بد دیده یا نه،بخاطر پول یکی میره دنبال!!!مرد
زن داری که همسن دختر مردست و جالب ترش اینه که مرده جای اینکه برای زنش کارایی رو
بکنه،برای دوست دخترش یا همین دخترای جوون می کنه و بعدش می گه زنم برام تکراری
شده و نمی گه آخه چند بار برای زنم این کارارو کردم که می گم تکراری شده و این
جوری نیست دیگه…؟

می گفت : دخترا الآن این مدلی شدن،پسرای مجرد رو کاری
ندارن،با مرد زن دار ازدواج می کنند و میرن پیش دوست پسراشون با پول طرف پز می دن
و دیگه چیزی به اسم خونواده وجود نداره .


یه حرفی که خیلی بهش اعتقاد داشتم رو ازش شنیدم،می گفت : گیرم چندین ساله ازدواج کردی،می بینی زنت خائنه یه لگد بزن و همه چیز رو فراموش کن و سعی کن تمومش کنی .

آره به حرفش اعتقاد دارم،این جور کارا خارج از فلسفه ی «ما» شدنیست که تمام قد به پاش ایستادم؛دلیلی نداره بخاطر تمام بدی هایی که یک طرفه و با شدت از کسی می بینی بخاطر مسائلی مثل بچه و نمی دونم زنمه و غیره در کنار کسی زندگی کنی!؛ه این اصلاً زندگی نیست و فقط تحمل کردنه؛زندگی یعنی اینکه تو اوج بدبختی هات با طرف خوش باشی،لذت ببری از زندگی کردن باهاش و کنارش باشی نه اینکه فقط تحملش کنی .

تو موضوع کنفراسی که من ارائه دادم یه جاش تأکید کردم روی اینکه در برابر تغییراتی که زمان در دو طرف ایجاد می کنه(چه جسمی،چه جن-سی،چه روحی و اخلاقی)باید پذیرش این تغییرات از پیش فکر شده باشه و دو طرف بدونند که سنشون میره بالا و تغییراتی اتفاق می افته و نباید این تغییرات باعث کم محبتی و غیره بشه .

تو یه قسمتی از کنفرانسم،استاد روی مطلبم توضیح داد که : هر چند مثال خوبی نیست اما شما می تونید بیشتر درکش کنید،وقتی یه حیوون خانگی می گیرید نمی تونید ولش کنید به امان خدا و بهش نرسید،وقتی یه گل می گیرید باید بهش رسیدگی کنید،کود بدید،به موقع آب بدید و در مورد حیواناتشم باید هی به غذاشون برسید،وقت بذارید باهاشون صحبت کنید و از لحاظ عاطفی بهشون نزدیک شید و در نظر داشته باشید که در مورد کسی که باهاشید باید حداقل!بهش بیشتر توجه کنید .

در ادامه استاد گفت : طینت جنس مؤنث که نمی شه زیاد بهش محبت کرد،دست خودشون نیست،وقتی زیادی بهشون محبت کنید،اول که فکرای دیگه می کنن و پیش خودشون می گن پدرسوخته رو ببین دنبال چیه!!!بعدشم که ببینه نه تو مدلت فرق داره و دوسش داری و خیلی چیزارو رعایت می کنی،از زیادی محبت ولت می کنه .باز هم تأکید کرد که طینتشونه،کاریش نمی شه کرد .

دلم می خواست بگم : استاد شما درسش رو دارید می گید،واقعیش رو هم احتمالاً دیدید،من هم واقعیش رو درک کردم!راست  می گی!


واقعاً جنس مؤنث خیلی پیچیده نیست از لحاظ نحوه ی فکر کردن،فقط بخاطر زیادی از روی احساس برخورد کردن(تقریباً بدون فکر)توی اون حوزه های فکری،حرفایی رو می زنن که هر لحظه می تونه شوک جدیدی باشه .

یه جا استادمون گفت : اگر سردی از دختری دیدید،بیخیال شید،هر کسی لیاقت همون چیزی رو داره که دنبالشه،خودتون رو کوچیک نکنید،ارزش نداره،مطمئن باشید کسانی هستند که آرزوی تفکرات و روحیات و مدل شمارو دارند که ممکنه خواهر من یا شما یا از این قبیل باشند و وقتی می بینن شما اسراف!!!در محبت می کنید برای کسانی که لیاقت!اون هارو ندارند،پیش خودشون می گن خاک تو سرت کنن که این هارو بپای چه کسی می ریزی .

لیاقت !

راست می گه؛لیاقت .

به نظرم : انتخاب های ما!-نه فقط!چیزهایی که بدست میاریمشون!- نشان دهنده ی لیاقت ما برای بدست آوردن اون ها و از دست دادن چیزای دیگرست و طرز تفکر ماست که از روی انتخاب های ما نمود عملی پیدا می کنه؛هر چقدر حرفای زیبا و شاید غیرقابل باور برای خیلیا بزنیم – از نظر زیبایی -،اما آخر توی انتخابِ که خودمون رو نشون می دیم،ما آن
چیزی هستیم که انتخاب می کنیم؛از روی انتخاب کل شخصیت یک شخص رو می شود آنالیز کرد و سطح شخصیت و فکر طرف رو تا حدی متوجه شد .

توی انتخاب هر چیزی باید مواظب بود : نوع پوششمون،نوع الفاظی که در مواجهه با دیگران استفاده می کنیم،دوستانی که انتخاب می کنیم و یاری که برای خودمون بر می گزینیم و غیره همه نمونه هایی از انتخاب های ماست که تا حد بسیار زیادی نمایانگر شخصیت و لیاقت ما برای کسب اون ها و از دست دادن بقیه است .

پ.ن.1 : چقدر مسخرست وقتی می شنوم عده ای می گن لیاقتش بیشتر یا کمتر از این بود یا می گن طرف در حد من نبود یا نیست؛انتخاب ما نشون می ده که لایق چی بودیم و در هر زمانی میزان لیاقت مارو نشون می ده .

پ.ن.1 : واقعاً ممکنه به من یا شما،چند نفر تا بحال گفته باشن : » خاک تو سرت کنن» ؟

پ.ن.2 : چرا بر خویشتن هموار باید کرد،رنج آبیاری کردن باغی کزآن گل کاغذین روید- مهدی اخوان ثالث

پ.ن.3 : ساده است ستایش گلی،چیدنش واز یادبردن که گلدان را آب باید داد؛ساده است بهره جوبی از انسانی،دوست داشتنش بی احساس عشقی،اورا به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمی شناسمش؛ساده است لغزش های خود را شناختن،با دیگران زیستن،به حساب ایشان،و گفتن که من این چنین ام ؛ ساده است که چگونه می زی ایم،باری!زیستن سخت ساده است و پیچیده نیز هم ! – مارگوت بیکل – ترجمه ی احمد شاملو .

پ.ن.4 : دلتنگیهای آدمی را باد ترانه‌ای می‌خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد و هر دانهٔ برفی به اشکی نریخته می‌ماند . سکوت سرشار از سخنان ناگفته‌است از حرکات ناکردهاعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های به زبان نیامده دراین سکوت حقیقت ما نهفته استحقیقت تو و من .

برای تو و خویش چشمانی آرزو می‌کنم که چراغها و نشانه‌ها را در ظلمات‌مان ببیند. گوشیکه صداها و شناسه‌ها را در بیهوشی‌مان بشنود. برای تو و خویش روحی که این‌همه را در خود گیرد و بپذیرد. و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن‌چیزها که در بندمان کشیده‌است سخن بگوییم.

گاه آنچه که ما را به حقیقت می‌رساند خود از آن عاریست! زیرا تنها حقیقت است که رهایی می‌بخشد.-مارگوت بیکل- ترجمه ی احمد شاملو

ایمان – لیاقت – 8 اردی بهشت 1389

به نام خدای مهربون

موسیقی متن : زندگی(سیاوش قمیشی – شکوفه های کویری)

می خوام در مورد بحثی صحبت کنم که شاید حاشیه
زیاد داشته باشه،سعی می کنم جمعش کنم،شایدم نشد که باید نظر بدید تا در مورد
زوایای مختلفش با هم صحبت کنیم .

فکر کنم یکی دو سال پیش بود با دوستان در این
مورد صحبت می کردیم که با وضع موجود در جامعه و روند رو به گسترش نافهمی و بی
اعتقادی و افکار فاسد!شاید زمانی برامون پیش بیاد که اگر خواستیم ازدواج کنیم،اگر
در بین دختران فرد با خصوصیاتِ مطلوبِ فکری رو پیدا نکردیم چرا سراغ کسانی که
ازدواج کردند و مطلقه هستند،نرویم؟به شرط اینکه این خصوصیات رو اون ها بنا به
تجربه دارا باشند یا بالذات داشتند و گیر بد آدمی افتادند .

مدت بسیاری رو این قضیه فکر کردم؛تا مدت زیادی
فکر می کردم،خوب کسی که سلامت جنسیش رو نگه داشته،
لزوماً!آدم خوش فکرتریست و بهره
مند از فکر والاتری
؛هر چه که بیشتر پیش رفتم،دیدم این خصوصیتِ سلامتِ جنسی،تو
روحیه ی یه پسر خیلی مؤثره،مخصوصاً زمانی که خودش قاطیش نشده باشه و براش خیلی
مهمه و به نظرم لذت بخشم هست که یه پسر حس کنه طرفش با هیچ کسی نبوده .

اما هر چه که بیشتر فکر کردم بیشتر به این نتیجه
رسیدم که اون لغتِ لزوماً!،ممکنه درست نباشه؛چرا باید تصور کنیم کسی که رابطه
نداشته حتماً فکر پخته تری رو داره؟شاید شرایطش براش فراهم نبوده؟اصلاً شاید کسی
که این مورد براش پیش اومده فقط براش یه اتفاق بوده،عمل تکراری روزانش نبوده که
تبدیل به تفریح یا کارش شده باشه و ناشی از هرزگی فکری!و جسمیش نباشه،شاید یه بار
یکی رو خیلی دوست داشته،اشتباه کرده!نفهمیده که نباید پیش از موعد این نوع ارتباط
رو برقرار کنه!یا نه گولش زدن این اتفاق براش افتاده .

هر چی بررسی می کنم می بینم این خصوصیت لزوماً
یک فضیلت برای هر کسی نیست
!یک خصوصیتِ بسیار عالی هست اما به تنهایی دلیل بر خوب
بودن یک فرد،چه پسر و چه دختر،نمی تونه باشه؛
چه بسا طرف به هر دلیلی این رابطه رو
نداشته اما از لحاظ فکری وقتی باهاش بحث می کنی دلیلی برای کارش نداشته باشه و
صرفاً بگه کار بدیه،کار زشتیه!؛اعتقاد دارم این جور آدما که یک حکم کلی رو بدون
دلیل و اعتقاد دنبال می کنند همیشه در معرض این خطر هستند که روزی انکار بکنند همه
ی این خوبی ها و بدی ها رو و به راهی بدتر از دیگرانی که طی یک حادثه یا کوته فکری
یا اشتباه براشون همچین اتفاقی افتاده،بروند .

واقعاً بحث پیچیده ای داره؛


ادامهٔ مطلب »

به نام خدای مهربون

موسیقی متن : مثل هیچکس1و2(احسان خواجه امیری)

خدای بی نیازی…

وقتی درد و نیاز هست او هم هست،اگر جواب نیاز و
دردمون رو به خوبی داد می شه خدای خوب،اگر نداد کافر می شیم و خدا نمی شناسیم؛در
بهترین حالت می گیم حکمت بود تا همچین حرف کفرآمیزی رو بر زبون نیاریم که
نعوذبالله خدایی نیست…

خدای بی نیازی!

با این دید مواجه شدم از سوی خیلی ها که خدایی
وجود نداره،خدا ساخته ی ذهن بشره،خدا رو ساختیم که هرجا کم میاریم،بگیم کسی هست که
آفریدتش،جبران نادانسته های خودمون رو کنیم،خدا رو آفریدیم تا یه جایی که گیر
کردیم و دیدیم هیچ کس رو نداریم به دادمون برسه،بگیم : آهان،خدایی هست…

چند شب پیشا به اعتراض گفتم : کدوم حکمت؟

مگر چند بار باید بد سر آدم بیاد و آدم بگه
حکمتی درش بوده،چرا اتفاق خرسندی نمی یافته که بگم تمام این بدی هایی که بود حکمت
داشت تا نتیجه ی این چنین صبری رو این قدر قشنگ ببینم…فکر کردم حتماً باید بهم
می داد خواسته ی دلم رو؛چقدر عجولم من،خدارو گم کردم…

نیاز!باز هم نیاز؛باز هم نرسیدن؛باز هم
نداشتن…

خدای بی نیازی…

خدارو باید تو بی نیازی دید؛زمانی که حس کنی غیر
از او چیزی نیست؛حس کنی که وقتی او نیست،هیچی نیست؛زمانی که همه چی داشته باشی و
بازم ببینی هیچی نداری و هیچی نیست…

زمانی خدارو دیدم که وقتی مادرم برام داستان کسی
رو تعریف کرد که از همه چیز این دنیا بی نیاز بود؛زندگی خالی از هرگونه نیاز
مادی؛وقتی بهش گفته شد فلان کس می گه تو خونه ی شما آدم گم می شه انقدر وسیعه،گفت
: بهتون نگفته،ما اون جا تنها یه سرایداریم!!!

خدارو کجای زندگی دیدی؟؟؟تو اوج بی نیازی…

تو دیگه به خدا چه نیازی داری؟خونه ی ایرانت!!!یه
طرف یه خیابون بزرگ توی بهترین و بالاترین جای تهران نیست که هست،ماشینی که تو
سوار می شی، ماشینیِ که یکی خارج از ایران ببینه می ایسته کنارش و باهاش عکس می
گیره،تو زندگیت هیچی کم نداری،تو خدارو کجا دیدی؟؟؟

خدای بی نیازی؛چقدر خدای تورو دوست دارم؛چقدر
دوست دارم که با،خدا شدن برای خیلیا،هنوزم که هنوزه می بینی خدایی هست…هنوزم که
هنوزه هیچی غیر از او نیست،هنوزم بی نیازترین،اونه؛هنوزم که هنوزه خودت رو نیازمند
یکی می بینی در اوج بی نیازی…

تو می فهمی حکمت یعنی چی،تو می فهمی زندگی یعنی
چی،تو می فهمی خدا یعنی چی…ما خدامون رو تو نیازهامون گم کردیم،هر وقت ازمون
پرسیدن خدارو کجا دیدی،در جواب گفتیم سر فلان سختی که به دادمون رسید،اما خدای تو
کجا بود؟تو خدارو کجا دیدی؟؟؟

شک ندارم خدای تو توی ساده بودنته،توی محبتیه که
به دیگران می کنی،خدا توی دلته،خدارو پیدا کردی،همون جایی!،که خودش گفت : از رگ
گردن به شما نزدیکترم؛خدارو تو دل خودت پیدا کردی،تو خوبی کردن به دیگران،تو
محبت،تو شادی دیگران…

خدای تو خدای بی نیازیه،خدای اعتقاد،خدا به
معنای واقعی …

همیشه اعتقاد داشتم به این که اعتقاد!تو بی
نیازی اتفاق می افته…

ادامهٔ مطلب »

;»>به نام خدای مهربون

موسیقی متن : آهای مردم دنیا(داریوش- آهای مردم
دنیا)

ترانه ی موسیقی متن رو هم از این جا می تونید بخونید

یکی از دوستان قدیمیم که خیلی با هم صمیمی بودیم
و سر یه نامردی بزرگ،نزدیک به دو سال پیش تصمیم به قطع رابطه باهاش گرفتم(البته
نامردیاش برای من خیر شد،خدا خیرش بده،اما خوب دوستی رو به نهایت به گند
کشوند) یه حرفی رو همون اواخر بهم زد،
گفت : ایمان تو مثل کش می مونی،هی صبر می
کنی،کوتاه میایی،یه دفعه از ریشه همه چی رو می زنی .

واقعاً اگر یه کلام رو در موردم درست گفته باشه
همینه،که با تمامی تلاش صورت گرفته در جهت بیشتر کش اومدن و دیرتر ترکیدن همچنان اون خصوصیت رو دارم که یه دفعه از ریشه می زنم هر چی بوده .(در
واقع تا جایی که می شه(هیچ کس اون قدر صبوری نمی کنه،شک نکنید)کوتاه میام،وقتی
ببینم فایده نداره،تموم می کنم) .

این مقدمه رو برای این گفتم تا شرح بدم دوران پس
از ریشه زدن یه عشق،کلی احساس و هزارتا چیز خوب بی نتیجه رو؛شاید بهترین واژه برای
توصیف این دوران
«سرخوردگی» باشه .

یه زمانی فکر می کردم وقتی به کسی علاقه مند می
شم و می شه تمام فکر و ذکرم و در نوع خودم براش چه حرکات عاشقانه ای نمی کنم و چه
ها نمی سرایم،به هیچ کسی فکر نمی کنم،فارغ از این که دختره و یه سری خصوصیات
فیزیکی و جنسی برای جذب تمامی همسنای خودم داره که همه هم بهش توجه می کنن و این دید
رو من ندارم و برای خودم زشت می دونم و فکر می کنم پاکی غشقم رو همچین چیزی می بره زیر سؤال؛باعث می شه تا یه دختر فقط همینارو بدونه و
تفاوتی بگذاره بین من و دیگران و واقعاً فکر می کردم چقدر خَفَنَم(ساده لوح)
؛

روزگار گذشت،هر چی بیشتر بزرگ شدم،دنیا برام
عجیب تر شد،کم ارزش بودن ارزش هارو به عینه دیدم و هنوز با فکر کودکانه و ساده و
دهاتی خودم فکر کردم همه دنیا بد شده و من همچنان دارم با این تفکرِ خودم می
درخشم!!!؛

قبل از این که وارد بزرگترین کلاس زندگیم بشم و
با یه دختر دوست بشم،فکر می کردم این که تا حالا با کسی نبودم و
دستم به هیچ دختری نخورده چقدر ارزشمنده؛فکر می کردم چه خصوصیات با ارزشی دارم…اما
خودم اشتباه کردم،با دختری دوست شدم که قبل از من با کس دیگری بود(بعدش که گندش
درومد بودن یا نبودن با کسی زیاد براش مهم نیست-تعهدپذیر نبود)فکر می کردم،آره یه
بار تو زندگیش یه اشتباهی کرده،انسان هم جایزالخطاست و تازه بد دیده،بیشتر قدر
خوبی رو می دونه،دریغا که مشکل خودش بوده!قدر خودم رو ندونستم؛گذشت!!!دوست سابقش با یه دختر دیگه دوست شده بود و دیدم دوست من با این که دوست من شده،هنوز چشمش دنبال
اونه،
تا جایی محبتم بهش زیاد شد که گفت تو منو لوس کردی،گریه کرد و گفت می دونم
یه روزی حسرتت رو می خورم اما کسی که می دونه داره اشتباه می کنه،نباید می کرد و
کرد و چندی نگذشت که برگشت و گفت : کاش پیشم بودی!!!

اما از ریشه زده بودمش؛…تموم شده بود!باورم
شده بود که اصراف محبت کردم،محبت،دوست داشتن،وفای به عهد،روراستی و صداقت و از جون
دوست داشتن لیاقت می خواست و او نداشته،گفتم باید بگردم و کسی رو پیدا کنم که
لیاقت این ها رو داشته باشه…

تک تک لحظات رو بررسی
کردم،دیدم چقدر اشتباه کردم؛پایه از اول مشکل داشته و من حواسم نبوده؛انتخابم بد
بوده و نتیجش این شده؛
هر چه که پیش آمده بود،طبیعی بوده چون من از کسی انتظار
داشتم که قدر اون خصوصیات رو بدونه که براش اهمیتی نداشته،
شاید تحت تأثیر اون محبت
ها پاره ای اوقات از خود بیخود می شد و اون جملات عاشقانه رو بر زبون میاورد اما
ذات کسی رو نمی شه عوض کرد؛انتخاب من اشتباه بود،پایه نابود بود،نباید از اول به
کسی اطمینان می کردم که غیرقابل اطمینان بود…

تمام شد!

یه بار یه دوستی که نامزد کرده،بهم گفت : اشتباه
پیش میاد،آدم دو تا بلیط داره که باید!تو زندگیش با یکیش ببره؛اگر اولی رو شانس!آوردی
و بردی که خوش بحالت اگر باختی دیگه دومی رو نباید از دست بدی؛

تمام زندگیم شد در
مورد تئوری ها فکر کردن،معتقد
شدن،بعضی تفکرات و توقعات برام مهم تر از جانم شد؛گفتم به کمتر از اینش
راضی نمی شم و انقدر
خدا و پیغمبر کردم که خدایا کمکم کن کسی نیاد سر راهم که اون دوران یا
بدترش تکرار
بشه و آدمش رو پیدا کنم(همیشه حس می کردم کسی رو باید تو زندگیم به عنوان
یار
داشته باشم چون همیشه انقدر تو دلم دوست داشتم،کسی رو دوست داشته باشم و
بتونم
بهش محبت کنم که نبودنش باعث شده همیشه این ریزش محبت به درون اذیتم
کنه)؛یک سال و
نیم پیش با کسی آشنا شدم که تقریباً تو تمام نوشته های این چند وقتم نامش
درخشیده

بوده؛انقدر شباهت اخلاقی و فکری تو پایه هاش حس کردم در مقایسه با دیگران
که با وجود
تمام فکرای منطقی خالی از احساسی که بعد از اون اشتباه در من رسوخ کرده بود
و بهم
می گفت انقدر قدرتمند شو که هر کسی رو خواستی!کسی نتونه بهت چیزی بگه،بعد
از مدت
ها سکوت،پا پیش گذاشتم و ابراز علاقه کردم…

به قول خودش حواسم نبود که به کسی دارم توجه
می
کنم که نمی خواد بهش توجه کنم!

جمله ی پر از واقعیت و
تلخیست،جمله ای که تو
دلمون ممکنه به خیلیا بگیم یا با رفتارمون یا با لغات مختلف بهشون یادآوری
کنیم؛

باز هم اشتباه کردم؛

من باز هم فکرای ساده ی کودکانه ی
دهاتی وار
خودم رو تکرار کردم؛

تصور کردم فکرای خوب
و مشترک داشتن،معتقد و پر از احساس بودن،روحیات شبیه بهم داشتن و حتی بعضی
حرفای آدم ها بدون
اطلاع از همدیگر،عین!!! هم بودن(همه نشان از شباهت تفکرات و دید به زندگی
داشت)تصور
کردم حالا وقتشه تا دلم رو رو کنم،محبت کنم،بی پروا از دلم بگم، از احساس
سرشارم
بگم…اما من باز هم اشتباه کردم…

دوران
سرخوردگی یعنی همین؛

فهمیده و
نفهم،با اعتقاد و بی اعتقاد،با فرهنگ و
بی فرهنگ،بالانشین و پایین نشین،با احساس و بی احساس،زیبا و زشت،پولدار و
بی
پول،خوش تیپ و بدتیپ،شیطون و آروم،با آرایش و بی آرایش، تهران و کرج
ونیاوران و سعادت آباد و جهانشهر و گوهردشت
و هاشمی و آذربایجان و حصارک و …،باکره و غیرباکره،دوست پسر(دختر)داشته و نداشته،خوش
اخلاق و بداخلاق،متدین و بی دین،با غیرت و بی غیرت،اصیل و تازه به دوران
رسیده،هیچ
کـــــــــــــــــــــــــــــــدوم!هیـــــــــــــــــــــــــــــچ
کدومشون،براشون مهم نیست که چقدر دوستشون داری،چقدر بهشون وفاداری،چقدر از
دلتون
رو اشغال کردن،چقدر براتون ارزشمندن،هیـــــــــــــــــــــــچ ارزش ساده ی
کودکانه ی دهاتی و زیبایی برای کسی مهم نیست…

زندگی تئوری بردار نیست؛

زندگی حتی به حق هم
نیست؛

زندگی یه خاله بازیه
که از بچگی شروع می شه و
متناسب با سنمون وسعت پیدا می کنه؛

فهمیدن یا نفهمیدن
کسی،آرزوی آغوش کسی رو داشتن
یا نداشتن،سعی در پاک بودن و هر خصوصیت مثبت و منفی دیگری رو داشتن برای کسی
تفاوت نداره…
مهم
فقط اینه که بتـــــــــــــــــــــونی یه جوری مخ طرف رو بزنی،بعدش دیگه
مهم
نیست؛

توی زندگی خوب یا بد
بودنت برای دیگران مهم نیست،مهم
فقط اینه که بتونی مخش رو بزنـــــــــــــــــــــــــــی!!!دیگه تموم می
شه؛تو
می شی خوب،تو می شی زیبا،تو می شی فهمیده،تو می شی روراست،تو می شی عاشق،تو
می شی
خدا،هر چقدرم که بد بکنی بهش مهم نیست،چون تو تونستی مخش رو بزنی…

حالم از اینکه بخوام
مخ کسی رو بزنم بهم می خوره
…(اولین باره از این لغت زشت و قبیح،جایی استفاده می کنم)

به
گوشه ای می خزم آرام،

دلم
را در آغوش می کشم سخت،

و
با تو تنها می گویم از درد… .

خدایا
هیشکی غیر از تو نمونده،

(نعوذ بالله)مونده فقط تو بگی که برام مهم
نیست
چیکار کردی،خوب بودی یا بد!

ایمان – دوران
سرخوردگی – سه شنبه 17 فروردین
ماه 1389

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد کنید:

می توانید درخواست گذرواژه و همچنین نظرات خصوصي خود را در این صفحه بیان كنيد .

دسته بندی موضوعی