You are currently browsing the tag archive for the ‘آرام’ tag.

به نام خداوند مهربان

کمی که در فکر غوطه می خورم به سرعت خودش را به آغوشم می رساند،نمی توانم چهره اش را ببینم فقط در آغوشش می گیرم،صورتش را به روی سینه ام می گذارد و هرگز در چشمانم نمی نگرد،وجودم را با آرامشی وصف ناپذیر می آرامد،نمی دانم چگونه این بی پناه را پناهگاه خودش یافته که این قدر آرام است،دستم گیسوان لطیفش را آرام  نوازش می کند،آن قدر رهاست که حس می کنم هزاران سال است مرا می شناسد که چنین آرام و معتمد در آغوشم پناه گرفته .

از آرامش او آرام می شوم اما نمی دانم چرا از او نمی پرسم کیستی،هستِ بی نشان و ناشناخته ی من،چگونه دانستی که پر-وار به آغوش سنگ پناه باید برد؟

چگونه دانستی که با سنگ چون باران باید بود؟چون باران بی وقفه می باری تا بشکنم و برون ریزم هر آنچه در دلم غبارآلوده گشته .

تو راز و رمز عالم چگونه می دانی؟ساده بودم یا پیچیده؟تو سنگ شناسی کردی یا خودت را به خوبی یافتی؟چو باران بشکنی و چون پر بیارامی،چگونه چنین رسم دلم را شناختی؟

پ.ن : این متن داستان یک تصویر است!یک خیال!یک روح،یک رهای بی تکلفِ بی تعلق .

می آید و می رود،می آید،آرامم می کند و با رفتنش در آرزوی بازگشت،لحظه هایم را با انتظار می آمیزد، نمی دانم کِی و چرا می آید،خودش می داند و خودش.

همچنان از خودم می پرسم کیست که نشانی از او در ذهن ندارم،نه از او می پرسم و نه او خودش را معرفی می کند و نه نشانم می دهد که کیست و چگونه با وجود ناشناختگی این گونه معتمدانه و مؤمنانه در کنارم می آرامد و در کنارش آرامم .

موسیقی پیشنهادی : پرنده از مانی رهنما (پیشنهاد می کنم ورژن قدیمی آهنگ رو حتماً گوش بدید)

18 ام دی ماه 1389

می توانید درخواست گذرواژه و همچنین نظرات خصوصي خود را در این صفحه بیان كنيد .

دسته بندی موضوعی