You are currently browsing the monthly archive for جون 2010.

به نام خدای مهربون

موسیقی متن : نگفته بودی(مازیار فلاحی – بذار دستاتُ
تو دستام)

وقتی پای انتخاب توی هر مسأله ای پیش میاد،باید
المان هایی هم وجود داشته باشه که خواست انتخاب کننده رو توی انتخابش برآورده کنه
.

توی انتخاب وقتی المان ها رو کنار هم می چینی تا
روشون فکر کنی و تصمیم بگیری،تعدادیشون برات اهمیت بیشتری دارند و در نتیجه چه
ذهنی و چه روی کاغذ،اهمیت و امتیاز بیشتری بهشون می دی،یعنی اگر 10 تا المان
داری،ممکنه یه المان این وسط اهمیت بیشتری برات داشته باشه و تا حد زیادی نزدیک به
کافی باشه و 9 تا المان دیگه در درجه ی پایین تر اهمیت قرار بگیرند .

چیزی که من طی این 5،6 سال اخیر-از جایی که شاید
بیشترین انتخاباتم رو خودم،با اختیار تام انجام دادم-بهش رسیدم اینه که حتی اگر یه
شرط خیلیم نزدیک به کافی بود و اهمیت زیادی داشت،تنها شرط برای انتخاب من
نباشه
،مگر اینکه اون انتخاب کلاً یه المان بیشتر نیاز نداشته باشه .

چیزی که تو همین مدت بیشترین درگیری ذهنی رو
برای من ایجاد کرده بود و واقعاً بعد از مدت ها-بعد از 4 سال از این 6 سال-به این
نتیجه رسیدم که اصلاً زمانش نیست که من در مورد همچین چیزی،انقدر!!!فکرم رو مشغول
کنم،دیدی بود که به دوست داشتن یا عاشق بودن نسبت به جنس مخالف داشتم؛چیزی که بی
موقع
سراغم اومد و شاید دیر اما یه جورایی هم خوب،تونست،جایگاهش رو تو ذهنم از دست
بده؛یعنی دیگه چیزی نیست که زندگی من بهش وصل باشه،فکر من دائماً بهش باشه .

توی این موضوع المان هایی رو برای خودم قرار
دادم تا در زمان انتخاب-اگر روزی همچین چیزی به سرم زد که باید انتخاب کنم-اون ها رو
بذارم جلوم،و خودم و دیگری رو باهاش بسنجم و ببینم که این انتخاب مناسب!من هست یا
نه- لزوماً مناسب بودن دلیل بر خوب یا بد بودن نیست – توی این المان ها،تقریباً
همه ی شروط لازمند و هیچ شرط کافی وجود نداره :

یعنی نمی تونم بگم که وای وای من به یکی خیلی
احساس و هیجان دارم،حالا دیگه این برای من مناسبه ؛

یا
مثلاً یه زمانی تب شدید این من رو گرفته بود که چهره ی طرف شامل چشمای سیاه- تیره-،ابروی
کمون و آتیش پارگی باشه،بعدش هر چی فکر کردم دیدم حالا گیرم یکی این قیافه ای
بود،اخلاقش یه جوری بود که کفشش تو پاش شل باشه تا بده دستش و پرت کنه و آماده ی
زدن باشه یا همچین مواردی یا مثلاً عقایدش با من نخونه،چه فایده ای داره،غیر از
اینه که 10 سال دیگه نه ابروهاش انقدر کمونه،نه چشاش انقدر سیاه یا جذابه و نه  خودش انقدر ورپریده؟اون موقع با اخلاق و عقایدش
چه می شه کرد ؟

یا یه زمانایی بود فکر می کردم،طرف خونواده ی
تحصیل کرده  داشته باشه و خودشم اهل تفکر و
مطالعه باشه،کافیه!!!و بعدش دیدم خوب گیرم این جوریم باشی وقتی تو بعضی چیزا
شدیداً در کنارت آدم دچار تنهایی می شه و اگر بودی،می خوای اعصاب خورد کنی و قدر ندونی
و هر چی احساس تو دل آدم بکشی،این محاسن بسیار خوبی که داری به چه کار زندگیت-یا
زندگیم-میاد؟

یه زمانایی بود فکر می کردم دختری که خیلی
متدینه دیگه خودش هم اخلاق داره،هم مهر داره،هم وفا داره و خوب همینام کافیه،اما
خوب دیدم گیرم اینارم داره،وقتی نمی تونه خودش فکر کنه و برای خوب بودن هاش دلیل
بیاره،چه فایده داره؟وقتی در بدی ها نمی تونه دلیلی برای  بد بودن بیاره،چه فایده؟خوبیاییم که داره در
معرض خطره …

شاید زیادی سخت گیری می کنم،شاید عده ای بگن
حالا کی گفت تو بیا و انتخاب کن-منم گفتم،زمانش یا موقعیتش یا حتی پیش زمینه ی
احساسی برای انتخاب باید باشه-،شاید به این فکر نمی کنم خوب مگه من چند تا ازینا رو خودم
دارم،یا کلاً چند تا المانی دارم که برای دیگران مهم باشه،نمی دونم،شاید این جوری
باشه اما توی انتخاب بعضی مسائل تو فرصت انتخاب یه باره رو داری،چون طرفت دیگه یه جسم
نیست که احساس نداشته باشه،اون احساس شاید دیگه اون جوری نباشه و اگر یه بار
اشتباه کردی دیگه تونی درستش کنی و برای همین برای انتخاب باید فکر کرد و بعد
تصمیم گرفت یا ابراز علاقه ای کرد .

پ.ن.1 : یادمه پارسال می خواستم مانیتور بخرم،هی
گیر داده بودم که باید کابل
HDMI داشته باشه،حدود یه ماه
فکر کردم روش،تحقیق کردم و آخرش دیدم کابل
HDMI زیاد به درد مانیتور نمی خوره و می
شه با استفاده از
DVI همون تصویری رو گرفت که HDMI نشون می ده و HDMI فقط اضافه بر اون،صوت رو هم منتقل می
کنه که خوب مانیتور احتیاجی به صوت نداره!یعنی یه چیزی بود که به کار نمیومد!و
باعث می شد تمامی مزیت هایی که مانیتور داشت رو فدای یه اسم کنم که چیز اضافه و
مفیدتری بهم نمی داد و من بخاطر همون اسم،فقط،به درجات پایین تری توی المان ها تن بدم که
برای یه مانیتور مهم تر بودن .

پ.ن.2 : به جرأت می گم اگر عاشق کسیم بشم،با
تمام وجود جلوی احساساتم می ایستم!و تمامی المان های دیگه رو
با ضرایب اهمیتشون بررسی می کنم و احساسات
برای من شرط لازمه،نه کافی،یعنی اگر تمامی شرایط هم بود اما احساس نبود،به اون
قدرتی که باید،اون انتخاب صورت نمی گیره .

ایمان – لازم و کافی – 28 خرداد 1389

به نام خدای مهربون

موسیقی متن : این جا چراغی روشنه(داریوش-دنیای این روزای من)

تا حالا شده که کلی در مورد یه مسأله ای فکر کنی و ایمان بیاری بهش و بعد یه
چیزی از دل همین مسأله بیاد بیرون،جلوی ایمانت بایسته؟؟؟یعنی واقعاً ندونی چی کار
کنی!یعنی اگرم بدونی،از خودت بترسی،از تصمیمت،از اینکه پشیمون شی .

وقتی به ایمان و اعتقاد می رسی،دیگه نباید هر اتفاقی تورو به شک بندازه اما
نمی دونم چـــــــــــرا ترسیدم وقتی اسم خدا اومد و … .

تا حالا شده به این فکر کنید : آیا فکری که من با ایمان بهش رسیدم،در راه خدا هست
یا نه؟شاید فکر می کنم،فکرام رو کردم و در جهتشم اما حالا یکی بهم بگه حواست به
خدا نیست و یه لحظه بترسم که نکنه حرفش حقه و من از روی توهمِ داشتن ایمان به حرفم
و ایمان به مسیر درستم،دارم کج می رم؟

فقط می دونم وقتی آدم به یه چیزی ایمان میاره،خیلی سخته که کسی با هر سخنی
بتونه تکونش بده،حالا اینکه آدم از ایمانش متضرر می شه یا سود می بره،پای خودشه و
بهایی رو بابت تفکرش می پردازه .

از اینکه نفهمم چیزی که می خوام،خدا هم می خواد یا نمی خواد،یا چیزی که خدا می
خواد یا نمی خواد،من نمی خوام یا می خوام،آزارم می ده…من خودم رو می سپرم
بهش،امیدوارم نه انقدر سرسخت باشم که جلوی خواستش بایستم و نه انقدر سیاه شده باشم
که حرفش رو متوجه نشم .

خدایا منُ تو موقعیتی قرار نده که شک کنم،نکنه فکر و دلم،هر دو،در مقابل خواست
تو قرار گرفتند؟؛فکر و دلم رو به خواست خودت نزدیک
کــــــــــــــــــــــــــــــــــــن .

ایمان – پریشانی – 15 خرداد 1389

به نام خدای مهربون

موسیقی متن : دنیای این روزای من(داریوش-دنیای این روزای من)

اگر چند تا اتفاق،خصوصیت،نمی دونم چی،چیز!بهتره
فکر کنم!بتونه
خیلی زود و به راحتی من رو
از پا در بیاره ایناست :

احساسات(1)،وابستگی(2) و بلندپروازی های فکری و
احساسی(3) .

پ.ن.1 : ای کاش می توانستم ،خون رگان خود
را من

قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند

ای کاش می توانستم،یک لحظه می توانستم ای کاش

بر شانه های خود بنشانم این خلق بی شمار را

و گرد حباب خاک بگردانم

تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست

وباورم کنند

ای کاش می توانستم…..(شاملو)

پ.ن.2 : آیا نه؛ یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟

من تنها
فریاد زدم: «نه


من از فرو
رفتن تن زدم، صدایی بودم من، شَکلی میان اَشکال،


و معنایی
یافتم
.

من، بودم؛ و
شدم .(شاملو)

پ.ن. 3 : من اما در زنان چیزی نمی یابم – گر آن همزاد را روزی نیابم
ناگهان، خاموش


من اما در دل کهسار رویاهای خود،
جز انعکاس سرد آهنگ صبور


این علف های بیابانی که میرویند و
می پوسند


و می خشکند و می ریزند، با چیز
ندارم گوش
.

مرا اگر خود نبود این بند، شاید
بامدادی همچو یادی دور و لغزان،


می گذشتم از تراز خاک سرد پست

جرم این است !

پ.ن.4 :
موضوع پست،یه خاطره ی خوبه برام!

ایمان – – 13 خرداد 1389

به نام خدای مهربونی!

موسیقی متن : عشق اینترنتی(نیما-مریم پاییزی)

اصولاً بین جاندارانِ هستی،موجودی وجود داره به
اسم آدم!که باز هم اصولآً مثل تمامی موجودات دیگر به امر زیبا و نیکوی جفت گیری می
پردازد .

این آدم ها در تمام اوقات و فصول قدرت چشمگیری
در جفت گیری دارند که واقعاً عجیبه،یعنی از وقتی لامصب بلوغ
رو که رد می کنه دیگه
روز نیست که فکر جفت و اینا نیافته …

طبق تحقیقات جدید به عمل آمده توسط خبرگذاری
ایمان پرس،این حرکت،یعنی همون جفت گیری،از 13 فروردین به این ور
)تعطیلات
عید که تموم شد و هوا شد هوای حال و هول)،همین وری،تا تقریباً آخرای تابستون شدت
می گیره،تا وقتی که هوا خیلی گرم بشه که بچه ها ترجیح می دن بمونن خونه هاشون و
جفت و اینارو بیخیال شن چون هوا خیلی گرم می شه،البته بازم کسانی تو این زمان وجود
دارند که قدرت جفت گیریشون خیلی بالاست و این کارو تو گرم ترین روزها هم بیخیال
نمی شن،ایول .

من هم به عنوان یکی از آدم ها جفت گیری رو دوست
دارم
اما هر چی
فکر می کنم می بینم نه خونه برای جفت گیری دارم،بهرحال یه لونه ای باید باشه تا
جفت مبارک رو ببری توش،نه ماشینی،نه پولی،نه چیزی…هر چیم می زنم تو سر خودم هیچی
نمی شه!-پس کسایی که اینارو دارن،برن جفت گیری کنن .

اما این وسط کسانی رو می بینم،که واقعاً نمی
دونم،این نداشتن جفته،چیه،خیلی بهشون فُشار میاره
،لامصبا هیچ کدوم از این فکرا رو
نمی کنن و به خودشون و خیلی وقتا با دیگران می گن :
دوست داریم جفتی داشته باشیم
یا دیگران فکر می کنن ما نمی توانیم جفتی داشته باشیم یا بزرگترهامون فکر می کنن
نمی تونیم،هیچ وقت،ما هم جفت گیری کنیم و
…کلاً دنبال اثبات این هستند که :
بله،خدا هم در ما میل به جفت گیری رو قرار داده .

گذشته از اعتماد به نفسی که «جفت
گیران» دارند،چه نر،چه ماده،باید این نکته رو یادآور بشم که به جون
مادرتون،احمدی_نژاد حق داره بگه تو خیابون به دختر پسرا گیر بدن،حق دارن تو
دانشگاه دختر پسرایی رو که پیش هم نشستند،بگیرند،ببرند کمیته انظباطی،به جون
مادرتون حق دارن .

تازه من حق می دم به اون مردای سابق که روکارکردن زناشون حساسیت داشتند و می گفتن نمی خواد از خونه بیایی بیرون،چون گیرمزنشون خیلی خوب و ناز و لپ دار و خانوم و خوشجل موشجل،مردای دیگر رو چکار بایدکرد،ماشالله ماشالله ،همه فکر جفت گیری هستن،اونارو چجوری جلوشون رو بگیریم که با
زن ما جفتگیری نکنند؟

خلاصه که این جفت گیریم داستانیه،پسرا کهماشالله ماشالله از بچگی با فیلمای آموزشی مسائل جنسی،همونا!،تمامی فنون رو یکی یکی یاد می گیرند،خانوما هم که از تو شکم مامانشونن بلدن،اگر به بیرون راهی پیدا کنند از ثانیه ی اول فریاد ما شوهر می خواهیم ها!سر می دهند و آمادگی جفت گیری رو از ثانیه ی اول فریاد میکنند،خداروشکر،ملت آبادن…

گوشاتون رو بگیرید لطفاً،چشماتونم ببندید :

دو سه روز پیشا اومدم در پارکینگ رو باز کنم کهبیام بیرون،یه دفعه یه ماشینی رو دیدم که توش یه دختری بود با راننده ی مذکر،جوانی؛من دیدم این خانومه همچین چشماش خمار شده،کنار راننده که نشسته حرکاتیمابین ماهی و مار و اینارو داره انجام می ده،بیشتر شبیه مار بود که همچین چنبرهزده میاد بالا(از اینایی که با موسیقی میان بالا)،فکر کنم دختره کمرش می خارید،پسرهداشت می خاروند،فکر کنید توی خیابون شلوغ که شصت تا ماشین پشتشون بود و کلی آدم ردمی شد،داشتن کمر می خاروندن …بگذریم،از عوارض حس شدید جفت گیری و … .

تمام دردای مملکت تموم شده،یه جفت گیری مونده
که اونم با کمک ملت حزب الله و نیروی موفق و مستکبر-انت-ظامی و با دعای خیر رهبری
و از این حرفا،دارن به سمت تاریخی ترین دوران اخلاقی ملت ایران می رن ؛ به قول
حاجی : خون شهدا بارور شده .

و یه نکته ای رو من اینجا لازم می دونم بگم،اصلاً با بحث مذهبیش کاری ندارم،اونی که نداره می تونه بگه به من چه مربوط؛دو تا کوزه هم کنار هم قرار بگیرند،بعد از مدتی بالاخره بهم یه برخوردی پیدا می کنند،وقتی بحثای عشقولانه(در بهترین حالتش پیش بیاد)،پسر می خواد دختر رو یه گازی بگیره(اگر لپی داشته باشه

) یا بالعکس(تا عشق خودش رو منتقل کنه،حقم می دم بهشون،اما جا و زمانش این جا و این موقع نیست)،بالاخره این دست اونُ بگیره،اون کمر اینو،این اونو نیشگون بگیره،اون اینو،بالاخره دو تا برخورد به همین سادگی که پیش بیاد بقیش از دست جماعت جفت گیر خارج می شه،خیلی از این جفت گیرایی که فکرشم نمی کردند به همچین کارایی سرنوشتشون بیانجامه،تو یه روند طبیعی رابطه افتادند و همه ی این اتفاقات و کمر و کله خاروندن و دنبال شپش کله و کمر و …گشتن،تنها و تنها نتیجه ی یک روند و راه طبیعی است که با پایه ی اشتباه شروع شده؛و مطمئن باشید روابط به جایی میره که این حرکات لازمه ی رابطه می شه-یعنی چیزی که باید جنبیات می بود به یک اصلی تبدیل می شه که کنار گذاشتنش روبه رو خواهد شد با اتمام رابطه-چیزی که باید توی ازدواج(برای فرهنگ ما)شکل می گرفت،قبل از اون اتفاق می افته و این یعنی پایان راه،کسی که می خواد ره صد ساله و تعهد پر مسؤلیت ازدواج رو دور بزنه می بینه که دنیا چجوری دورش می زنه،نه تنها دختر و پسر مردم می خارونتش، خودش نتیجه ی بی فکری خودش رو خواهد دید)…

شدیداً به این نکته پایبندم که این جنگولک بازیا واس پسرایی که تازه چیزایی مثل چسب مو و آیرون و ژل مو و اینارو کشف کردند و دخترایی که تازه یاد گرفتن ابروهاشون رو بردارن و از ساعت 3 نصفه شب بیدارن و مشغول به بتونه کاری و نقاشی برای کلاس ساعت 2 بعد از ظهرشون تا جفت عزیز رو رؤیت کنند و یه عشوه خرکی بیان و دل جفت مهربون رو ببرن و بگن می خوامت جیگملی جان،عجق منی!!!این حرکات برای اوناست .

اگر تأکید دارم بر اطلاع خونواده ها،یکی از مزایاش اینه که این مسائل رو پی گیری می کنند،احتمال این اتفاقات رو می دهند و کمک های جنبیش رو به دو طرف می کنند و دو طرف هم بیشتر مواظب رفتار خودشون هستند اما چون این مسائل رو خود بر و بچه ها هم می دونن(یا نمی دونن،یه دفعه کله رو میارن بیرون،می بینن توشن)،سعی می کنن صداش در نیاد،تا بوی گندشم جایی رو بر نداره مخصوصاً به مشام خونواده ها نرسه .

پ.ن.1 : دیروز طی درد و دلی که با یکی از دوستانم داشتیم،هر دو تأکید کردیم که : دانشگاه چی؟کشک چی؟باور کنید همین دخترا و پسرها(با درصد بالایی)همونایین که تو خیابون مثل مرغ  و خروس دنبال ارضای میل جن سی شونن و  دانشگاه جایی شده برای دور از چشم پدر و مادر هر کاری رو کردن، برای پسرا،دنبال دوست
دختر گشتن و یه مدتی یه دختر رو اسگل کردن و برای دختراشم شده محل دوست پسریابی یا اگر خیلی توانا باشند!!!(اگر بگیم توانایی،نگیم ذلت)شوهری چیزی…دانشگاه یه جاییه که به هیچ کس،هیچ چیز به درد بخوری یاد نمیده با این وضع .

پ.ن.2 : هنوز که هنوزه،معتقدم،دوست داشتن کسی به صورت عاشقانه،فقط جزئی از زندگی آدمی توی این دنیاست که اون جز رو می تونی توی زندگیت داشته باشی و می تونی مثل خیلی از چیزای دیگه نداشته باشی!هر چند این جز برای شروع زندگی مشترک،یکی از مهم ترین المان های انتخاب باشه .

پ.ن.3 : عاشق بودن افتخاری نداره به نظرم،آدمی تو هر لحظه شاید بتونه عاشق بشه اما با چه کسی می تونه بمونه،خیلی مهمتره !

پ.ن.4 : انتظار ندارم این حرفای من از نگاه دیگران مورد استقبال قرار بگیره،چون خیلیا گرفتارشن و خیلیا قدرت اعتراف به این اشتباه رو چه زمانی که در معرضشن یا زمانی که در معرضش بودن رو ندارن و همواره دنبال توجیه این اتفاقات به نحوی که خودشون عاقلانه یا احساساتیانه!می دونن،هستند .به قول نادر خان عزیز : شنا کردن در جهت رودخانه از هر ماهی مرده ای هم بر می آید .

پ.ن.5 : باز هم نادر جون : انسان،روزی که با غرایز خود نیز آگاهانه و مسلط برخورد کند،بی شک،نهایی ترین گام را در راه رسیدن به آنچه که خود خوشبختی اش می نامد،برداشته است .

پ.ن.6 : اونایی که فکر می کنند،دستم به گوشت نمی رسه،می گم پیف پیف باید بگم که،مطمئن باشید انقدر اوضاع مملکت درامه که خداروشکر دست به هر نوع گوشتی می رسه،از همه نوعش،ماهی و مرغ و گوسفند و گوساله و گاو و بلدرچین و بوقلمون و … ،فقط اعتقادم اینه که به بچه زیر 6 ماه اگر این جور چیزا رو بدی،بد فرم حالش بد می شه،احتمالاً نابود می شه !

پ.ن.6 : این نوشته مربوط به 11 خرداد بود که امروز ،17 خرداد،با اندکی تغییرات،پست می شه .


می توانید درخواست گذرواژه و همچنین نظرات خصوصي خود را در این صفحه بیان كنيد .

دسته بندی موضوعی