You are currently browsing the monthly archive for اکتبر 2010.

به نام خدای مهربون

فاصله ی زمانی زیادی  بین استحمار شدن و استعمار شدن وجود ندارد!

وقتی اجازه بدهی دیگران نادان و کودن فرضت کنند در واقع زمینه ی استعمارت را برایشان فراهم کرده ای .

برای حفظ شرافت-اگر وجود داشته باشد-و شخصیت فردی و اجتماعی باید مقابل استحمارشدن و استحمارگران ایستاد .

چند روز پیش طی درد و دلی با بزرگی گفتم : ما تا بحال سعی نکرده ایم کسی را بدریم،در زندگی شخصی و اجتماعیمان با همه،انسانی و مهربانانه برخورد کردیم اما اگر به ما حمله کردند،ما را احمق فرض کردند آن گاه این برخورد محبانه و انسانی فاصله ی کمی با حماقت خواهد داشت و برداشت ناصوابی از سکوت و محبتت خواهند کرد که طرف احمق است،نمی فهمد .

پ.ن.1: یکی دو هفته ی پیش با دوستانم رفته بودیم پای کوه،دخترخانمی سگ بدست از جلوی ما رد شد .ما گرم صحبت بودیم و پس از چند دقیقه آن دختر می خواست از جلوی ما رد شود که یکی از دوستان گفت : «اگر این سگ نزدیک من شه،می زنم تو سرش(نقل به مضمون)»،خیلی جالب بود ما سه نفر کنار هم نشسته بودیم،سگ فقط جلوی آن دوستم ایستاد و برایش پارس کرد .

در جامعه ای که نمی شود برای انسانیت و مهربانی حسابی باز کرد باید به همه در ابتدا به دید آن سگ نگاه کنی و نباید از هیچ درنده ای بترسی زیرا اگر ترسیدی برایت پارس می کنند و اگر بیشتر بترسی تورا می درند ؛در این جامعه کسی دلش به حال کسی نمی سوزد .

پ.ن.2 : نفس محبت کردن و مهربانی زیباست وگرنه به وقت نیاز و یا از روی ترحم مهربان بودن پشیزی ارزش ندارد . با خودمان روراست باشیم اگر با دیگران نیستیم،چند نفر را به دور از نیاز! و برای نفس خوبی و محبت و مهربانی مورد محبت قرار می دهیم؟

پ.ن.3 : این جمله سردر وبلاگم پیش از مهاجرت به وردپرس بود-اگر در زندگی ام یک ایده و الگو داشته باشم همین جمله است  : آنچه را که برای خودت می پسندی برای دیگران نیز بپسند و آنچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران نیز مپسند-عادلانه ترین حکم در روابط انسان ها.

این دنیا یه گردونست،هی می چرخه و می چرخه،آن بدی ای که در حق دیگران می کنیم بی برو برگرد طوری بر سرمان فرود می آید که دردش را حس کنیم!و خدا کند بتوانیم توبه کرده و ضررش را جبران کنیم که اگر نتوانستیم و نخواستیم!،خداوند پس از الرحمن و الرحیم بودن،جبار ومنتقم و سریع الحساب است .

استعمار- 9 آبان 1389

به نام خدای مهربون

این پست برای ثبت در تاریخ نوشته می شود !

بعضی اوقات-شاید خیلی وقت ها-توی زندگی با لحظات یا دورانی مواجه می شویم که دوستشان نداریم اما چون جزء واقعیات زندگی هستند ناچار به پذیرششان می شویم؛زندگی در جایی که دوست نداریم،انجام کاری که دوستش نداریم،زندگی اجتماعی-همکاری و …-در کنار کسانی که دوستشان نداریم یا دوستمان ندارند جزء عواملی هستند که آن لحظات را برایمان رقم می زنند و خوب یکی از آن عوامل همین خدمت سربازیست،سابقاً می گفتند اجباری،به نظرم نسبت به خدمت اسم با مسماتریست برای این دوران؛اصولاً دوست ندارم ناله کنم یعنی اگر آدم نالانی بودم هم دیگر دوست ندارم ناله کنم،بالاخره گردنمان افتاده باید کنار بیاییم .

دیدم این روزها که بحث واکسیناسیون و میکروب سبز و این ها داغ است من هم بروم یک واکسنی علی الحساب بزنم تا شاید درهای بهشتشان را به روی ما هم باز کنند و بگویند طرف بچه ی حرف گوش کنیست تا فهمید باید واکسینه می شده و نشده سریع اقدام کرد و به دعوت آن طرف!لبیک گفت و آمد؛امروز با کلی مشقت موفق شدم واکسن های مورد نیاز را بزنم و سریع تر حاضر و آماده شوم برای جانفشانی در راه طرف!-به جان خودم اگر فردا روزی بزند یکی حمله کند به این مملکت و منو ببرن واس جنگ با اونا و یه خراش بهم بیفتد و بگویند در راه این ها بوده،سر پل صراط می ایستم همشان را خفت می کنم،می گویید نمی کنم؟!،می ببیندحالا!-فعلاً که نمرده ام،وقتی زدم می آمدید می دیدید چه خونی فواره می کرد الآن هم دارم جان می دهم-به جان عمش!-چند ماه پیش یکی از دوستانم همین واکسن ها را زده بود و کلی ناله می کرد،من هم گفتم حالا که بساطش فراهم است قبلش ناله هایم رو به گوشتان برسانم تا اگر نمی توانستم بنویسم حداقل شما بتوانید بخوانید .

پ.ن : راستی به همتون تبریک  می گم این روز خجسته و عزیز رو!کدوم روز؟؟؟امروز تولد رئیس جمهور عزیزتون محمود خانِ؛چرا شما ها انقدر بی عاطفه هستید و یادی ازش نمی کنید،من به نوبه ی خودم این روز رو به همتون-هممون- تبریک و تسلیت عرض می کنم .

واکسینه می شویم – 6 آبان 1389

به نام خدای مهربون

دیشب قبل از خواب تصمیم گرفتم تغییراتی در رفتار و نحوه ی زندگیَم ایجاد کنم؛بعضی مسائل را باید در موردشان بیشتر فکر کنم،باید نگاه عمیق تری به گذشته ی نه چندان دور خودم!بیندازم چون احساس می کنم مدت زیادی نیست که از آنچه دوست داشتم باشم دور شده ام پس باید قبل از دیرتر شدن،بازنگری و اصلاح کنم .

نکات منفی ای در ذهن و دلم رسوب کرده اند که باید از شرشان خلاص شوم-می خواهم که خلاص شوم!-باید عقایدم را سامان بدهم و باید بگویم اگر بد بودم می خواهم خوب شوم،اگر خوب بودم دیگر این طور ماندن روحم را ارضا نمی کند باید بهتر شوم،خودم به بعضی ایرادات رفتاریم رسیده ام و هم می ترسم که بعضی رفتارها را در خودم بیابم که تصور می کردم نداشته ام،همیشه در کلام از آن ها دوری جسته و امروز خودم را در معرض ابتلا به آن ها می بینم .

اعتقاد دارم نیک و بد در تمامی انسان ها وجود دارد و اکثر ما انسان ها تصور نمی کنیم که بد هستیم یا در حال بد شدنیم اما بدی براحتی و بی سرو صدا در ما جان می گیرد،جا برای خودش باز می کند و وای بر آن روزی که مشمول ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم» شویم و نفهمیم و ندانیم که بد شدیم و بد و خوبمان گم شود .

بعداً نوشت : پست «عیسی به دین خود،موسی به دین خود» پاک شد بنابر یک اعتقاد شخصی که یکی از اجزاء  بازنگری در رفتاریست که در این پست به آن اشاره شده و هیچ عدولی نسبت به عقایدم در آن پست نکرده و نخواهم کرد، فقط با گفتارش مشکل داشتم!و احساس کردم آن نوع بیان برای من وسیله ی پزدادن و دکان نجابت شده-البته اگر همین نوشته خودش چنین رنگی نداشته باشد!

موسیقی پیشنهادی : دیوانه شو-استاد شهرام ناظری

حیلت رها کن عاشقا- 4 آبان ماه 1389

به نام خدای مهربون

حتماً تا بحال این لغات را شنیده  یا از آن ها استفاده کرده اید : فلان چیز یا فلان کس کلاس داره .

امروز واقعاً این واژه برایم گنگ و مبهم است یعنی نمی دانم کلاس دارد یعنی چه جور است،البته از نگاه دیگران !

خودم از این واژه استفاده می کنم اما باور کنید شاید سالی یک بار یا اینکه بخواهیم دوستی را اذیت کنیم که : «آره،نیگا کن چه کلاسی داره؟»-اما واقعاً مفهومی که از سطح بالا بودن و باکلاس بودن کسی در ذهنم دارد بسیار متفاوت تر است نسبت به تعاریفی که از دیگران می شنوم .

به عنوان نمونه چند وقت پیش یک بنده خدایی بهم گفت : کیف فلان قیمتی خریدی کلی باکلاسه –شایدم باکلاس شدی -همان موقع به آن بنده ی خدا گفتم این کلاس که می گویی،منظورت چیست؟جواب داد : «یعنی دیگران می گن پسره چقدر با کلاسه ؛در جوابش گفتم : بخاطر اینکه دیگران تصور کنند من با کلاسم چنین کاری نکردم «.

یا چند روز پیش بود یک دوستی-از جنس اناث-فرمودند که همسر دوستت خیلی باکلاسه!با تعجب پرسیدم : چرا با کلاسه؟گفت : تیپش رو نگاه،الآن این جوری باشی یعنی با کلاسی .

یا از این قبیل مثال ها .

واقعاً برایم هنوز گنگ است این بی حساب دیگران را تکریم کردن فقط بخاطر مثلاً یک لباس گران خریدن یا نوع خاصی از پوشش،چگونه است؟چه پشتوانه ی فکری ای دارد؟

در تعریف من،سطح بالا بودن از نحوه ی تفکر،مخصوصاً نحوه رفتار!!!خود آدم ها بر می آید.انسانی که نه ادب دارد،نه رفتار و بر خوردش با دیگران مناسب است تمام وجودش را از طلا هم بپوشانی همانیست که بوده .

دکتر شریعی در سخنرانی مربوط به تمدن و تجددش می گوید(نقل به مضمون) : دوستی داشتیم که از اروپا به تهران آمده و با دیدن تیپ ها تعجب کرده بود که تهرانی ها نسبت به اروپایی ها متجددترند به او گفتم شهرستان ای ها و آن ایل نشین ها از این ها هم متجددترند،هنوز آن ها را ندیدی .

با کلاس – 29 مهرماه 1389

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد کنید:

می توانید درخواست گذرواژه و همچنین نظرات خصوصي خود را در این صفحه بیان كنيد .

دسته بندی موضوعی