You are currently browsing the tag archive for the ‘آمار طلاق’ tag.

سکانس پیش از اول!

یک شنبه ی آخر است و به متأهلین مرخصی می دهند،البته طبق معمول،دیگرانی که خانه هایشان نزدیک است یا می خواهند داخل شهر بروند و چرخی بزنند هم می توانند مرخصی بگیرند .خیلی ها می گیرند،طبق معمول»ر.ک» هم می گیرد،خانه اشان شهرک است و ماشینش را می آورد و داخل پارکینگ شبانه روزی پادگان می گذارد و به قول خودش نهایتاً نیم ساعت تا خانه فاصله دارد!فردا صبح که می آید خیلی بشاش است و دورش را دوستان همیشگی پادگان گرفته اند،من هم با او دوستم و هم صحبت-در پادگان یاد می گیری که با همه دوست باشی،این جزء بهترین آموزش هاست-دارد تعریف می کند : دیروز که می رفتم خانه به دوست دخترم زنگ زدم و گفتم کسی خانه مان نیست و بیا،تا رسیدم خانه دوش گرفتم و حاضر شدم ،آمد و … .بعد از رفتنش با آن یکی تماس گرفتم و یکی دو ساعت بعد رفتم خانه اش و … .

کفمان بریده بود که چقدر ماشالله انرژی دارد،داروخانه دارند و می داند چه کند که شدنی باشد!!!

سکانس اول

شب دوم اردو،در کنار سفره ی شام،بچه ها سر به سر سید که حافظ قرآن و مشهدیست می گذارند و می گویند تو که می خواهی بعد از سربازی ازدواج کنی،معیارهایت برای ازدواج چیست!می گوید : خانه دار،خانواده دار،چادری،بدون پوشیه و دیپلم بیشتر نداشته باشد .تعجب می کنم و ازو می پرسم جداً ؟ می گوید : آره ،می گم حالا واس چی می خواهی ازدواج کنی اصلاً،می گوید سنت پیامبر است،می گویم : خوب از لحاظ اجتماعی چه هدفی داری،می گوید : برای تکمیل شدن .

سکانس دوم

روز سوم اردو،من و «ف» و «ج» داخل چادر نشسته ایم .»ف» از شب گذشته چند بار به من گفت که تو معیارهایت چیست و هربار طفره رفتم .گفتم جدی می گویی؟گفت : آره،بگو ،برایش گفتم .»ف» هم معیارهایی مشابه من دارد اما حرفش این است که چرا ازدواج کنم در حال حاضر؟و یک تیکه ی کلام را با خنده چند بار تکرار می کند : خونه مجردی،ماشین و … .

سکانس سوم

از تجربه های عشقیمان می گوییم،من شکست خورده ی این راهم و همگی با تعجب به من نگاه می کنند،»ج»هم یک بار خورده و به من می گوید،من جای تو بودم بیخیال ازدواج و عشق و عاشقی می شدم و می زدم تو کار …،همون جوری که خودش زده بود تو کارش .»ف» اما شکست نخورده! و می گوید اگر روزی چنین بلایی سرم بیاید،خونه ی مجردی و ماشین و … .

سکانس چهارم

«ج» در میان صحبت هایش حرفی در مورد دوستان دختر هم دانشگاهیش-دوست اجتماعی-می زند که تعجب می کنم و می پرسم : تو مگه به دوستای اجتماعیت هم دید جنسی داری؟با تعجب بیشتری بهم نگاه می کنه!!!و بعدش می گه بابا تو سرد مزاجی،همه که مثل تو نمی تونند .

سکانس پنجم

با دوستم نشسته ایم که گوشیش زنگ می خورد،اسم دختری که زنگ زده را می گوید و بر می دارد و کمی با هم صحبت می کنند و بعد می گوید : همون دخترست که بهت گفتم اولین بار که دیدمش اومد خونمون و بعدش با هم صکث کردیم و آمارش رو داشتم که با ده نفر دیگه هم بوده و بعد از صکث بهم گفت،فلانی خوشحالم که تو اولین نفر بودی و منم برگشتم بهش گفتم آره آمارت رو دارم و بعدش دختره گفته : اونارو فقط می رفتم خونشون!و در آخر هم به دوستم گفته : ما فقط Social friend هستیم و بهش گفتم تو با همه ی Social friend هات صکث می کنی؟

سکانس ششم

امشب با مامان و داداشم داریم توی خیابان شلوغ راه می ریم-من از شلوغی و مخصوصاً این خیابان اصلی بدم می آید-دو زن میانسال آرایش کرده جلوی ما راه می روند،مردی از مقابلشان در حال نزدیک شدن است،در یکی دو قدمی،دستش را به سرش می زند و با تعجب به زن ها خیره می شود و می گوید : وااااای،زن ها با تعجب به او نگاه می کنند و مرد که موهای سفید سرش از موهای مشکی بیشتر شده اند در حالت خیره با ادا می خندد .تمام بدنم شل می شود و از اینکه زنده ام حالم بد می شود و با بهانه گیری از مامان این ها جدا می شوم و به خانه باز می گردم و شروع به نوشتن این متن می کنم .

واقعاً مانده ام که چرا همه چیز جامعه ی ما خلاصه شده در روابط جنسیست،همه چیز مرده و این یکی هر روز قوی تر از دیروز می شود،مشتی دیوانه ی جنسی سلامت خانواده ها را به نابودی کشانده اند و هیچ دختر و پسر و مرد و زنی را نمی توانی با اطمینان ایمن از این خطرها بدانی .

شاید برای من درکش سخت است اما هنوز که هنوز است همچون چندین سال گذشته بر این اعتقادم که رابطه ی جنسی با کسی که احساس و تعهدی به او نداری هیچ تفاوتی با شهوترانی غریزی حیوانات ندارد و به واقع حس چندش به من دست می دهد که کسی را لمس کنم که دوستش نمی دارم که عاشقش نیستم که کلام و توانم مرا عاجز و مجبور به لمس فیزیکیش نکرده باشد .شهوت گونه ای انسانی هم دارد،حیوان نباشیم .

31 فروردین 1390

به نام خداوند مهربان

سه شنبه بود و کلاس های عقیدتی؛ساعت اول دکتر هدایت نیا،آخوند خوش تیپ که بحث هایش حول ولایت فقیه است و در چندین جلسه ی گذشته نتوانسته کسی را حول آن موضوع راضی کند .بچه ها ازو می خواهند تا پیرامون ازدواج صحبت کند،او استقبال می کند زیرا که حقوق خوانده و به قول خودش نزدیک به پانزده سال است که مشاوره ی خانواده می کند .وقتی شروع به بحث می کند،برخلاف بحث موکول شده به او،به نظرم آگاه به مسائل روز و با علم و دانش می رسد .

نکات جالب توجه در صحبت هایش،اعتقاد به وضع نامناسب جامعه از لحاظ جنسی-معمولاً کسی نمی پذیرد-و مقصر دانستن حکومت در صدر مقصرین،دادن آماری نزدیک به واقعیت از طلاق و علل آن از جمله اینکه تعداد ثبت شده ی طلاق چیزی در حدود بیست درصد از ازدواج هاست و برشمردن علت جنسی برای  بالای هفتاد و پنج درصد طلاق ها،بود .

بحث حول اینکه چرا سن ازدواج رفته بالا و توقعات شکل گرفت و به مسائل و مشکلات و عدم آموزش های جنسی کشید .

در این میان یک نظر ایده آل گرایانه از جانب یکی از بچه ها که در جلسات پیش نیز سطح بالای تفکرش را به رخ می کشید مطرح شد و آن تعریف دیدی فراتر از دید جنسی به جنس موافق و مخالف بود،یعنی پیش از آنکه به یک زن به دید جنس مخالف برانگیزنده ی شهوت بنگریم،به دید یک انسان نگاه کنیم و این دید را در تمامی ارتباطاتمان گسترش دهیم .

در مقابل دیدگاه واقع گرایانه ی استاد مطرح شد که متناسب با جامعه بود و می گفت : نمی شود در مقابل جنس مخالف قرار گرفت و به او دید شهوانی با دز کم و زیادش نداشت و باید پاکدامنی پیشه کرد .

راستش را بخواهید به هر دوی مسائل تا آنجا که عقلم می رسیده فکر کرده ام،اولی را دوست دارم و دومی را پذیرفته ام اما تمام تلاشم همیشه بر آن بوده که دیدگاه اول را رها نکرده ام و البته در این راه تا حدی مغضوب هم جنسان خودم هم قرار گرفته ام .

هدفم از مطرح کردن این بحث،بررسی چند نمونه از آنچه در دوران پادگان توسط دوستان تعریف می شد و امروز با دیدن موردی در خیابان تحریک به نوشتنش شدم،است که در بخش دوم به آن خواهم پرداخت .

می توانید درخواست گذرواژه و همچنین نظرات خصوصي خود را در این صفحه بیان كنيد .

دسته بندی موضوعی