You are currently browsing the monthly archive for ژوئیه 2010.

به نام خدای مهربون

از موسی خواسته می شود ،بار دیگر که به میقات می رود،کسی که از خودش اعتبار
و ایمان و شرافت
کمتری دارد را به همراه بیاورد؛موسی در میان مردمان می گردد و کسی
را نمی یابد و زمانی که نگاهش بر فرد خاصی متمرکز می شود،از خود می پرسد من که از
باطن او بی خبرم شاید او از من بهتر باشد و در یافتن فرد درمانده می شود تا سگی گر
را در کوچه ای می بیند و ابتدا تصور می کند که من از یک سگ گر بهتر هستم اما بعد
با خود می گوید از کجا معلوم که این سگ گر از من بهتر نباشد ؟

تنها به میقات می رود و با خدا می گوید : خدایا انسان یا حیوانی! را نیافتم
که از او بهتر باشم .

29 تیر 1389

به نام خدای مهربون

چند پست پیش در مورد آن نوشتم که اعتقاد از دید من تنها به معنای رایج آن که
منسوب به مذهب و دین و اعتقادات این چنینی است،نمی باشد و منظور،داشتنِ خط مشی و
راهی برای زندگی است،راهی که خودت بر می گزینی،راهی که تحت هیچ فشاری کج نمی شود
مگر فشار یا تأثیر فکر درست-یعنی فکر بهتری را کسب کنی یا به تو بیاموزند و تحت
تأثیر یا فشار آن،راهت را بهتر کنی-،اعتقاد یعنی برای اینکه دیگران در مورد تو
تصوری داشته باشند  که خوب یا بد ببینندت و
تو عملاً دلقکی باشی که در جهت خواست دیگران حرکاتی را انجام می دهی،نباشی مگر
اینکه خواست دیگران حق باشد و تو در جهت حق!گام برداری و باز هم نه برای
دیگران،بلکه برای اصل حق!یعنی اگر دنیایی به ناحق از تو چیزی خواستند و تو به ناحق
بودن آن مطمئن باشی-نه اینکه بخاطر هَوَسَت یا بخاطر کم فکریت بر نظرت بمانی –زیر بار
آن ناحق نروی  .

خیلی از ماها چنین هستیم : مؤدبیم فقط برای اینکه دیگران بگویند آفرین چه پسر
یا دختر مؤدبی،نماز –برای مذهبیون-می خوانیم که دیگران بگویند پسر یا دختر
نمازخوان است و در پی آن خوبی های دیگری را به ما نسبت دهند که شاید نباشیم و شاید
باشیم یا مثلاً دوست پسر یا دوست دختر نداریم که بگوییم به دیگران نگاه کنید من
ندارم-اگر دیگران برایشان این نداشتن مهم باشد یا بر عکس آن-که دیگران بگویند
آفرین،به دیگران کمک می کنیم تا دیگران دیگری ببینند و بگویند چه آدم خیّری،کوچکترین
خلق و خوی مثبتی داریم به رو می آوریم که نگاه کنید ما این خصوصیت مثبت را داریم…
.

خلاصه بگویم که هر چه می کنیم برای دیگران می کنیم،خوبی را با نگاه دیگران
تعریف می کنیم و برای همین وقتی دیگران نباشند که آن خوبی را ببینند،ناامید می
شویم،چون اصل خوبی را که باید خود را با آن بسنجیم گم می کنیم،اعتقاد را از دست می
دهیم،وقتی می خواهیم اعتقاد داشته باشیم باید تمامی افکار و اعمال خود را با اصل
آن بسنجیم،یعنی اگر می گوییم با افتخار که مثلاً من دوست دختر ندارم بگوییم چرا،دلیل
برایش بیاوریم تا در توجیه عمل خود در مانده نشویم و این فکر ما این طور تلقی نشود
که نمی تواند این کار به قول خودش بد را بکند و به این شکل توجیهش می کند،فردا
روزی اگر موقعیتش را داشتیم که دوست دختر یا دوست پسر داشته باشیم،پا روی حرفا های
خود نگذاریم و چنین انتخابی را نکنیم ،کسی که اعتقاد دارد،شرایط،او را تغییر نمی
دهد،شاید مجبورش کند که وانمود کند در بدترین شرایط-به عنوان مثال بلاهایی که سر
معتقدترین آدم ها در دادگاه های فرمایشی پس از انتخابات آوردند و آنان برای حفظ
جان و مال دیگران مجبور به اظهارات خلاف تفکرات خود شدند(هر چند که نیکوتر
است،آدمی جانش را برای اعتقادش بدهد،البته شاید جان خودت رو را راحت بتوانی بدهی
اما جان عزیزانت را …)-اما در عمق وجودش اعتقادش را حفظ می کند و راه درست را در
نهایت می رود .

اگر کسی سیگار نمی کشد یا مشروب خور یا معتاد نیست،او باید اعتقاد داشته باشد
که این ها برایش چرا!ضرر دارد و چرا این کارها را نباید بکند نه اینکه چون عادت
کرده یا از او خواسته اند،این کارها را نکند .

کسی که چادر می گذارد اگر اعتقادی به آن نداشته و یا اجباراً چنین کاری را می
کند،خودش را گول می زند و دچار خودگمراه کنندگیست،چنین شخصی اعتقاد ندارد .

و مهم ترین قسمت : انسانی که معتقد است!،می تواند در پیشگاه خدا شکوه کند،می
تواند قدرناشناسی خوبی هایش را با اصلش در میان بگذارد،خدا را منشأ می بیند و نمی
گوید فلانی تو قدر این خوبیم را بدان که اگر اعتقاد دارد خوبی را برای خدا و برای
خودی که در راه خدا گام بر می دارد نه برای خودی که خود را نیازمند می بیند که
دیگران اورا خوب بدانند،انجام می دهد؛معتقد با خدا معامله می کند نه با خلق او،از
خدا اجرش را می خواهد نه از خلقش،برای همین دلسرد نمی شود،برای همین احساس حقارت
نمی کند اگر دیگران خوبی هایش را ندیدند،اگر همه بد شدند و فضا برای او تنگ شد،اگر
دروغ سپید شد او چون درک کرده که خدا آن را زشت می داند،دروغ را همچنان سیاه می
بیند،اگر زنا را خیانت به خود و  فرزند و
همسرش-چه حال و چه آینده-می داند اگر همه ی دنیا هم زناکار شدند او از راهش باز
نمی گردد،او هیچ وقت «خواهی  نشوی
رسوا ،همرنگ جماعت شو»را برای همرنگی با جماعت خطاکار استفاده و  اعمال خود را توجیه نمی کند ،او راه را می
شناسد!،می بیند و در راه آن حرکت می کند و می پذیرد که راه درست همیشه ساده ترین
راه نیستاما برای رسیدن به راه خدا بهترین و ساده ترین راه است  .

پ.ن.1 : قبلاً خیلی بهم فشار میومد وقتی میدیدم خصوصیات اخلاقی خوبی-از نظر
خودم- که داشتم کسی یا بهتر بگم کسانی که دوستشون داشتم،بهش توجهی نمی کردند اما
وقتی بیشتر به خودم رجوع کردم دیدم چه باکیه؟مگر من من اون خصوصیات رو بخاطر اونا کسب
کرده بودم که باید ازشون انتظار پاداش بخاطر خوبیام رو داشته باشم!؟

پ.ن.2 : نادر ابراهیمی: کسی که نجابت را دکان می کند،به نجابت و
شرافت خودش،ایمان و اعتقادی ندارد .

پ.ن.3 : اونی که بده و بدی می کنه به خودش بد می کنه اول از همه و اونی که
خوبه و خوبی می کنه باز هم برای خودش می کنه در درجه ی اول چون روحش رو پالایش
میده و بخاطر همین این دو گروه هیچ منتی بر دیگران ندارند .

ایمان – اعتقاد به خوبی – 28 تیرماه 1389

به نام خدای مهربون

چند وقت پیش موضوعی که شاید کمتر به آن توجه می کنیم در زندگی،برای من پررنگ تر
شد؛اینکه چرا ما مردها از نگاه خودمان کارها و رفتار زنان را بررسی می کنیم و در
بعضی اوقات-گاهی خیلی-با آن ها دچار مشکل می شویم؛مثلاً خیلی وقت ها شده،به زن ها
یا دخترانی که سیگار  یا قلیان می کشند
نگاه می کنم،زشتی این عمل خیلی بیشتر از
زشتی همین عمل در مورد یک مرد،جلوه می کند؛یک زن وقتی هرزگی می کند
خیلی بیشتر از هرزگیِ یک مرد در دیدم نمود دارد،چرا خیانت های زنان را بیشتر از
خیانت های مردان می بینیم؟و خیلی از چراهای دیگر .

مشخصاً فرهنگی که من ازش برخوردار هستم که نشأت گرفته از فرهنگ موجود در جامعه
ی مربوط به زمان من و همچنین فرهنگی که از خانواده و اطرافیانم گرفتم،چنین زمینه ی
ذهنی رو برای من ایجاد کرده؛تفکرات من هر چند مبتنی بر تمامی حقوق انسانی باشد،باز
هم وقتی سعی دارم رفتارهای هر دو جنس را بررسی کنم،شاید!!!آنچه را که در رفتار
دختران و زنان با آنچه که در ذهن من می گذرد،متفاوت می بینم،بیشتر مورد تأکید قرار
می دهم .

چرا اگر یک مرد با زیرپوش و شلوارک در دید عموم ظاهر شود کسی آنچنان توجهی نمی
کند اما کافیست یک زن نه با شلوارک و تاپ که با لباس عادی،از خانه خارج شود،همه ی
چشم ها به سویش برمی گردد؟

برایم خیلی مهم شد که به زن به عنوان یک انسان نگاه کنم مثل مرد؛اگر فرهنگی را
دارم با حفظ شأن زن و مرد-که این شأن اهمیت بسیاری دارد در توجیه هر دو طرف-تمامی
تلاشم را انجام بدهم تا هر دو را از تمامی حقوق به حق!!!خود برخوردار بدانم،حداقل
در ذهن و عمل و رفتار خودم .

اگر دید منفی ای در مورد سیگار یا قلیان کشیدن زنان دارم و هر زن یا
دختری  را که این عمل از او سر می زند،زنی
فاقد پایبندی!به اصول رفتار شخصی و اجتماعی می بینم-و خارج از عرف-مرد را هم این
چنین ببینم-هر چند عرف اورا تا حد زیادی از این عمل مبرا کرده باشد .

اگر خیانت و زنا برای زن بد است،برای مرد هم باید باشد،اگر خیانت برای زن حکمش
سنگسار است،یا کلاً نباشد یا اگر پذیرفتیم که باشد،حکمی برابر آن را برای مرد هم
در نظر بگیریم .

نباید مرد بودن حقی ایجاد کند،دوره ی مرد و زن بودن گذشته و باید انسان بود(بیاد
ندارم این جمله را کجا خوانده ام) .

اما از تمامی این ها گذشته معیارهایی برای خودم،برای تشخیص آنکه در نظرم چنین
اعتقاداتی را خاستگاه می شود-یعنی باعث می شود تا من به چنین اصولی در زندگی
پایبند باشم،آنچه در سطرهای پیشین گفته شد-دارم که نظر شخصیست و نه توهین است و نه
تعریف،تنها نظر من است و من هم فقط نظرات خودم را بیان می کنم و محدوده ی تأثیر آن،غیر از قلمرو زندگی شخصی من نمی تواند باشد که اگر باشد مسلماً،به همان
برخوردها خواهد انجامید .

زن و اقتدار آن؛نه آنکه زن در رفتار و گفتار چون مردان باشد یا لنگه کفشی در
دست داشته و یا سعی در اعمال زور،در هر موقعیتی که توان مقابله ی فکری ندارد،
داشته باشد-که این آخری برای مردش هم جلوه گرِ چیزی جز حماقتش نیست-بلکه زن با حفظ
تمامی ظرافت های زنانه،در جامعه قدرت پیش برد کارهایش را بدون استفاده از خصوصیات
زنانه اش داشته باشد؛بارها آزار دیدم از اینکه دیدم برخی زنان سعی در جلب توجه
مردان فروشنده یا اساتید دانشگاه برای تخفیف یا گرفتن نمره و امثال آن می کنند با
سواستفاده ازخصوصیات زنانه ی خود .

آنچه که در ابتدا گفتم که نباید تصور یا فکر مردان نسبت به زنان باشد،تا حد
زیادی،از نظر من،بازخورد چنین رفتاری از زنان و دختران است،یعنی اقتدار در
فکر،اقتدار در گفتار و عمل،آنچه او را به عنوان انسان نه یک زن،از دیگران-هم مردان
و هم زنان که شامل گروه زنان جوامع هم می شود-متمایز می کند؛همیشه خانوم هایی چون
زهرا رهنورد،معصوصه ابتکار یا هنرمندان موفقی که موفقیتشان  صرفاً مبتنی بر چهره ی آن ها نبوده مانند فاطمه
معتمد آریا یا در خارج از ایران افرادی مانند خانوم انوشه انصاری یا نمونه ی خارجی
چون هیلاری کلینتون یا آنگلا مرکل  را به
عنوان الگوی بسیار مناسب در  جهت خواست
شخصی خودم از جنس مخالفم و هم الگوی اقتدار برای خودم به عنوان یک مرد و زنان و
دختران دیده ام .

پ.ن:1
در بسیاری موارد این حرفای من با بد رفتاری یا کج خلقی و رفتارای
مردانه کردن اشتباه گرفته شده،مطلقاً همچین منظوری رو نداشته و ندارم،زن اگر از
ظرافتش خارج شود،دیگر زن نیست،همان طور که مردی اگر مثل زنان برخورد کند دیگر مرد
نیست؛تصور کنید مردی رو که تو حرف زدن صداش رو می کشه یا مثل دخترا و زنا راه میره
و  حرف میزنه،واقعاً چندش آوره .

پ.ن.2 : اینکه بسیاری از مردها در مورد رفتار کسی که دوسش دارن بهشون تذکر می
دن-یا نظر میدن- شاید ناشی از حس تعصب ناشی از دوست داشتن باشه یا ممکن ناشی از رفتارهایی
باشه که از مردان دیگری که خودشون بیشتر باهاشون در ارتباط هستند،می بینند که به
نظرم این اصلاً خوب نیست که آدم بخواد تذکر این چنین بده،فکرم اینه که انقدر توی
انتخابت وسواس بخرج بدی و بعدش انقدر توی اقتدار طرفت بکوشی و اورو مقتدر کنی که
خودش رفتارهاش رو بهینه!!!کنه و خودش باشه که برای خودش قید رفتاری و اخلاقی
میذاره چون در غیر این صورت تو براش می شی قانون گذار و این ارزشی نداره .

ایمان – زن -24 تیرماه 1389

به نام خدای مهربون

موسیقی متن : آخرین معشوق –مجید رکنی

امروز ترسیدم از اینکه نکنه یه روزی بیاد و دلم بلرزه و یادش بیفتم که… .

بعضی وقتا،بعضی حسا مثل آتیش زیرخاکستره،کافیه تا جو و فضا براش فراهم شه تا
بتونه آنچنان شعله ای بکشه که تمام وجودت رو بسوزونه… .

امروز،ییهو،همین جوری،سر یه حرفی که مامانم بهم زد،دلم لرزید که نکنه … ؟؟؟

حرفی برای گفتن نیست،بعضی وقتا شاید تا آخر عمرت نگران آتیش زیرِ خاکسترِ دلت باشی،شاید
فکر کردم خیلی حواسم بهش بوده؛هیچی اندازه ی این حس وحشتناک و دردناک نیست،…

سیاوش قمیشی یه تیکه توی آهنگ پرنده های قفسی-اگر اشتباه نکنم-از شعر مسعود
فردمنش رو می خونه : فرقی نداره وقتی،ندونی و نبینی؛غصت میگیره وقتی،میدونی و
میبینی… .

امروز از خودم و از دلم چیزی دیدم-وقتی مامانم یه حرف کوچولویی رو زد و
برآشفتم –که خیلی وقته روش کار کردم که نه ببینمش و نه بدونمش؛…

بعضی وقتا خیلی طول نمی کشه تا آدم دروغایی که به دل خودش گفته رو باور و حقیقت
رو فراموش کنه،اما بعضی وقتا خیلی طول نمی کشه
تا آدم بفهمه و بدونه به خودش داره دروغ می گه و تکرار هر روزه و هزاران باره ی
این دروغ ها برای خودش -شاید گاهی دیگران-نتیجه بخش نبوده … .

دوست ندارم در این مورد چیزی بگم؛فکر می کنم اگر لازم باشه این دروغ رو برای
خودم تا آخر عمر هم تکرار خواهم کرد .

پ.ن : با اینکه موسیقی متن این نوشته،موزیکش دزدیه –اگر اشتباه نکنم برای «عمر
دیاب» بود اصلش-اما صدا و ترانه خوب در کنار هم نشستند و من هم خیلی دوسش دارم و
شاید فقط توی همچین نوشته ای همچین موسیقی رو به عنوان موسیقی متن می تونستم
انتخاب کنم .

ایمان – دلم لرزید که نکنه … -22 تیرماه 1389

به نام خدای مهربون

ما دیگر به تو احتیاجی نداریم،چون خوب و بد را گم کردیم؛اگر خوبی می شناسیم
دیگر باورش نداریم،خوب،خوبیش را برایمان از دست داده و ما تورا باور داریم،بسان
خری که راهش را گم کرده تو هر تازیانه ای که بر ما بزنی ما به همان سو خواهیم رفت
.

من از تو گله ای ندارم چون هنوز بر این باورم که ملت و هر شخصی که فرهنگ غنی
را در خود داشته و در زندگیش جاری باشد اسیر فرهنگ دیگری نخواهد شد و ما فرهنگ غنی
را اگر داشتیم،فقط چیزی در گذشته بود و ما فقط یدک کش نام آن بودیم و باید بگویم
شرمنده ی همیشگی گذشته ی به ظاهر افتخار آمیزمان هستیم،زیرا دیگر چیزی از آن را در
عمل نداریم،در ظاهرمان هم نگاه کنی چیزی از آن نمی بینی،دلمان را می گویی؟دل و
فکرمان در عمل نمایان است،عملمان را بنگر،دیگر حتی از ریاکاریمان هم گذشته،ریا هم
نمی کنیم،زیرا خوب و بدمان را گم کردیم .

امروز دیگر «چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند» هم شامل حال
ما نیست،باور کن؛شاید باشیم عده ای که این گونه تزویر می کنیم اما دیگر حالی هم
برای تزویر نمانده،اصلاً نیازی هم به آن نداریم،همه چیز لخت و عریان است؛چه
ریاکارانه  چه از روی اعتقاد،اگر کار نیکی
انجام دهیم،خریداری دیگر ندارد،ما اگر راه تورا برویم،مقبولیم و خوب،دیگر باورهایمان
رنگ باخته اند و ما تورا باور داریم؛نمی دانم تا پایان این نوشته چند بار دیگر
باید بگویم
ما دیگر تورا باور داریم یا خوب و بدمان را گم کرده ایم
که تو خیالت راحت شود و ازین پس اموراتت را  از تبلیغاتت بگذرانی نه نشان دادن پر و پاچه و
سینه های زنان کلمبیایی و امریکای جنوبی که باردارشدن دختر پانزده ساله را از دوست
پسرش لطف خدا می دانند،تو خدارا هم برایم باز تعریف کردی،خدایم را هم گم کرده ام .

نمی دانم تو از کجا آمدی،دبی یا افغانستان یا اسرائیل تفاوتی ندارد،دستوراتت را
از دفتر ریاست جمهوری خودمان می گیری یا مقام بالاترش یا کاخ سفید و موساد و
دیگران،چه تفاوتی دارد؟،تو حتی با دوبله های وحشتناکت هم در میان ما جا باز کرده ای و من اگر سریال
How I met Your Mother که حداقل این یکی با تمامی تفاوت های
فرهنگی که با من دارد خودش هم کارهای خودش را به تمسخر می گیرد! یا افسانه ی
افسونگرت که شرقیست و آنرا دوست دارم، که در میان تمامی سریال های تو به نظر سریال
فاخری می آید ،نبینم احساس می کنم یک سریال خوب را ندیده ام .


ادامهٔ مطلب »

می توانید درخواست گذرواژه و همچنین نظرات خصوصي خود را در این صفحه بیان كنيد .

دسته بندی موضوعی