You are currently browsing the monthly archive for نوامبر 2010.

به نام خداوند مهربان

یکی از روزهای تابستان به پیشنهاد معین و رضا،بستنی فروشی همیشگیمان را بیخیال شده و رفتیم به جای دیگری؛در حال تناول بودیم که یک ریو نوک مدادی با راننده ی مردی تقریباً مسن و خانومی با همان سن و سال به همراه دختری که هم سن و سال ما به نظر می آمد نگه داشت و دختر و آن خانوم که مادرش به نظر می رسید رفتند و بستنی گرفتند و مشغول خوردن شدند .اصلاً ندیدم که دختر چه قیافه ای دارد که بگویم از قیافه اش خوشم آمد یا ظاهرش طور خاصی بود که توجهم را جلب کند تنها نکته ای که برایم جالب بود آرامشی بود که از کنار هم بودنشان به من می رسید .

امشب که با مامانم برای خرید رفته بودیم ،مادر و دختری وارد مغازه شدند ،مادر تقریباً  سن و سالی بالاتر از پنجاه و دخترش یا هم سن و سال خودم بود یا کمی این ور و آن ور؛دختر ورد زبانش بود : مامان اینم می خوای؟اینم بخریم؟سادگی در وجودشان موج می زد،نه دختر جزء دخترانی که تنفر در دلم بر می انگیزند واعتماد به نفس بدون آرایشِ زیاد بیرون آمدن را دارند و اعتقاد به فتانه گری دارند،بود و نه مادرش ظاهری چون زنان سانتی مانتال امروزی داشت .مامانم داشت اجناسی که می خواست را برمی داشت و من ایستاده بودم و از فضای صمیمانه ای که آن دو در آن محیط کوچک برایم رقم زده بودند استشمام می کردم،آرامش تمام وجودم را پر کرده بود،آن قدر بود که پایمان را از مغازه بیرون نگذاشته،گفتم : مامان دیدی چقدر ساده بودن؟برای اینکه تعریفی هم ارائه داده باشم به اصطلاح تعریفی خودم گفتم : دیدی دختره چقدر خنگ بود؟*

چند وقت پیش به محمدرضا می گفتم،چند سال پیش که دوران حماقت کبری را سپری می کردم همین دختران رنگی پنگی که واقعاً امروزه تاب تحمل چهره هایشان را ندارم-با عرض معذرت نسبت به تمامی کسانی که ممکن است چنین ظاهری داشته باشند،قصد توهین ندارم و نمی دانم که شما چگونه اید-می دیدم،تصور می کردم که این ها چقدر خفن و باکلاس و خوبن!اما نمی دانم چه شده که چند وقتیست به طرز عجیبی تمایل به خانواده های سنتیِ عمیقِ با فرهنگِ ساده پیدا کرده ام .

در این جو پر از ریا که همه می کوشند وجود و ظاهرشان را با خودنمایی و ساختن چهره های عجیب غریب به خیال خودشان زیبا کنند،نمی دانم چرا این گونه سادگی و سنتی بودن روح مرا به تسخیر خودش در می آورد .

*این خنگ جزء تعریف های منه،یعنی اگر به کسی گفتم چقدر خنگ بود یعنی چقدر خوب بود و هزارتا خوبی دیگه،اگر بهتون گفتم خنگ خوشحال باشید البته لحن گفتن نقش به سزایی در تفهیم این معنا داره .

خنگ!-6 آذرماه 1389

به نام خداوند مهربان

مدتیست که بر سر انسجام بخشیدن به چند موضوع که خاستگاه تقریباً یکسانی دارند اما برای صحبت در مورد آن ها هم خودم را کوچک می بینم و هم آن موضوعات،موضوعات فربه ای هستند دچار وسواس شده ام اما در این پست قصد دارم که بحث را آغاز کنم و سعی در مختصرنویسی دارم هرچند این موضوع شاید نوشتن چند پست متوالی یا پراکنده را طلب کند .

به یاد دارم دوران راهنمایی تحصیلی را می گذراندم که در مقابل مدرسه مان شروع به ساختن پروژه ی بسیار عظیم ساختمانی کردند .یک روز با دو تن از دوستانم کنار در(ب) مدرسه ایستاده بودیم که یکیشان به دیگری گفت : می دانی این ساختمان با سرمایه ی فلانی ساخته می شود؟و خوب آن شخص را فقط به نام می شناختم و بحث های کردند در مورد این که طرف پولش حلال نیست و می شناسیمش و از این نوع صحبت ها و اما در پایان این دیالوگ،همان آغازگر صحبت گفت : حرام خوری که برایشان مهم نیست،می گویند می خوریم و در آخر عمر یک مکه ای می رویم و توبه و بعد هم خدا ما را به بهشت می برد .

چند روزی است که موضوع توبه و گناه ذهنم را به خودش مشغول کرده و سخن آن دوستم هم چند بار از ذهنم عبور کرد که الحق تلقی بسیاری بر همین نظر است و چون چند مدت اخیر،سخنان دکتر سروش تنها مأمنیست که برای ذهن کم مایه ام حرف های روشن گرانه ای دارد و اوج این روشن گری ها در سخنرانی «عشق و گناه»ایشان برایم نمود داشت .

اگر بخواهم به تفصیل به سخن در این باب بپردازم ابتدا باید به تبیین مفهوم فربه ای به نام گناه و تلقی عموم از آن و باقی حواشی ای که در این مقال نمی گنجد بپردازم و علی الحساب تعریفی اجمالی می گویم به بحث توبه باز می گردم .

گناه تعبیریست که در اصل گروندگان به مذهب به آن معتقدند که خدایی را عقوبت گر و بخشاینده ی تکالیف-آمده در ادیان- مغفولشان می بینند و خارج از مذهب شما چیزی به نام گناه از زبان مردم نمی شنوید که اگر هم بشنوید مفهوم اشتباه را دربر دارد و اگر بخواهیم به هصورت عمومی بیانش کنیم گناه دو صورت دارد :» گناه در مقابل تکلیف»-همان تعبیر فقط مختص دین-و «گناه در مقابل آنچه که اخلاق انسانی بد و خوبش می شناسد» که دومی هم در دین معنا دارد و هم خارج از آن که خوب در دین»گناه» نامیده و در خارج آن «اشتباه»معنا می شود .

پس سر و کارمان با آن کسانیسیت که اعتقاد و باور به دین دارند نه دین داران شناسنامه ای یا بی دینان .

توبه یعنی قصد و اراده در جهت ترک گناه برای همیشه و جبران آنچه گناه بوده .

آنچه که بیانش برای من اهمیت بسیاری دارد مقابله با حرف آن دوستم در دوران راهنماییست که اعتقاد زبانی و قلبی بسیاری از اطرافیانمان و شاید خود من و شمای خواننده است !

توبه زمانی پذیرفته می شود که توان انجام دادن و پرهیز از گناه وجود داشته باشد ! یعنی شما نمی توانید در سنین بالاتر-یا زمانی که توانایی عدم انجامش را نداشته باشید،به طور مثال پیری- برخی گناهان را مرتکب شوید و خودتان هم در دلتان به آن واقفید و امروز که می توانید آن گناه را نکنید و توبه کنید،نمی کنید تا به قول خودمان تا تهش را استفاده کنید و آخرش که دیگر رمقی برای انجامش نمانده یک»استغفرالله»بگوییم و قال قضیه را بکنیم و خدا را هم گول بزنیم که خدایا من توبه کردم که خوب جواب واضحی در باب این ادعا وجود دارد که اگر می توانی چون وقت تواناییت گناه کنی باز هم ادامه بده،چه کاریست که توبه کنی؟حالاکه دیگر اشباع شده ای؟حالا که دیگر گناه هم لذتش را از دست داده؟چون نمی توانی می گویی دیگر نمی کنم؟این چه توبه و اراده ایست در جهت ترک گناه؟این اراده است یا ناتوانیست؟

در باب اسلام شناسنامه ای و جامعه ی اسلامی و گناه و اینکه چه چیزهایی گناه است سخن فراوان وجود دارد که اگر مجالی بود و خداوند قدرتی در بیانشان برایم قرار داد به تشریح برداشت هایم به کمک سخنان آن بزرگواران!خواهم پرداخت .

توبه – 4 آذرماه 1389

به نام خداوند مهربان

این حرف را از بسیاری شنیده ام که می گویند : دختر یا پسر و یا زن و مردی که طعم جدایی را چشیده اند باید با فاصله ی زمانی کمتری از جداییشان با شخص دیگری وارد رابطه شوند تا مانع از افسردگی و پریشان حالیشان شود .

در این پست قصد نقد این گفته را دارم هرچند تصمیم داشتم حول و حوش این موضوعات کمتر صحبت کنم و بنویسم .

به نظرم این جمله از صورتش پیداست که در مورد کسانیست که درگیر احساسات کم و بیشی در روابطشان هستند که آن رابطه چنان تأثیری بر درونشان گذاشته که پس از جدایی دچار ناراحتی های روحی و روانی می شوند پس با این فرض کسانی که در اصطلاح خودمان «نزده می رقصند» و جداشده و نشده تفاوت زیادی برایشان نداشته و اصولاً به تک رابطه بودن اعتقادی ندارند،صادق نیست زیرا که کمتر دچار احساسات عمیق می شوند .

بر خلاف تمامی کسانی که به جمله ی بالا اعتقاد دارند و کم هم نیستند –یعنی اگر اعتقاد و باورشان بر این باشد که نباید با کس دیگری باشند اما در وادی ایمان به همان صورت بالا عمل می کنند-نظر من بر این است که چنین اشخاصی تا مدت زیادی باید فکر رابطه با دیگری و فرد جدید را از سرشان بیرون کنند و ادله ام هم چنین است :

که فردی که نتوانسته با خودسازی دیگری را فراموش کند!-یعنی دیگری را درون خودش بکشد و راه بازگشت او را سد کند- به راحتی با تقی به توقی خوردن او را در ذهنش زنده کرده یعنی خیانت فکریش آغاز می شود و همین خیانت فکری بانی خیانت در رابطه اش با فرد جدید می گردد .خیانت منظور این نیست که حتماً تماس فیزیکی یا محافل عاشقانه داشته باشد بلکه نبودن فکرت با کسی که با او در رابطه هستی!یعنی با او باشی و فکرت جای دیگری،طوری که در یک رابطه ی سالم باید باشی،نباشی!؛یعنی دلت بلغزد،بی میل باشی و به این در و آن در بزنی که از رابطه فرار کنی و در این جا رابطه ات بر اساس نیازیست که به وجود شخصی در کنارت داری و نه خود شخص و عشق و دوست داشتن .

آنچه که در نظر من مهم است همین ایجاد تفاوت بین این دو ذهنیت موجود است : یک اینکه مطمئن باشی که به رابطه ی سابقت باز نمی گردی و بعد وارد رابطه شوی و دو اینکه از روی نیاز عاطفی و مشکل روحی مقطعی-که ممکن است این دوران کم و یا طولانی هم باشد-وارد رابطه ی جدیدی شده و رابطه ات فقط بر اساس نیاز شکل بگیرد .

متأسفانه بسیاری از ما انسان ها به طرز عجیبی خودخواهانه با مسائل برخورد می کنیم تا کسی ترکمان می کند و این نیازهای عاطفی گریبان گیرمان می شود از ساده دل ترین افراد شروع کرده و قصد جبران کمبود نیاز عاطفیمان را می کنیم که فرار کنیم که نپذیریم که اگر پذیرفته ایم مرهمی برای دردمان داشته باشیم و این نهایت خودخواهی و خودپرستیست!که بخاطر خود دیگران را استعمار کنیم .

باور کنید بسیاری از ما دچار چنین رذیله ی اخلاقی ای هستیم اما نمی پذیریم! که دیگران را می خواهیم برای اینکه در هر مقطع گره ای از انواع مشکلات و علی الخصوص از نوع روحیمان باز کنند .

زمان مشخصی را خودم به نظرم نمی رسد که بگویم تا این مدت اگر کسی بتواند وارد رابطه ای نشود توانسته خودسازی کرده و طرف گذشته ی رابطه اش را فراموش کند که چنین چیزی در ارتباط بسیار نزدیکی با عمق رابطه و شخصیت احساسی خود فرد دارد اما آن قدر باید باشد که دیدن یا ندیدن طرف سابق رابطه،حسرت و تمایل به کنار او بودن را در آدمی بر نیانگیزد .

مثل های فراوانی از آغاز روابط بی محابا با کسانی که تازه از کسی جدا شده اند و یا نتوانسته اند رابطه شان را درونشان حل کنند و به فراموشی بسپارند در ذهن دارم و حتی با چشم دیده ام که فردی ساده لوحانه وارد رابطه ای شده و پس از اندکی تاب تحمل یادآوری ها و بی میلی ها و اشتباهات رفتاری که طبیعی هم هست را نکرده و خودش را بازنده ی بازی دیگران دیده .

خودسازی یا خودپرستی– 29 آبان 1389

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد کنید:

به نام خداوند مهربان

نمی دانم کدامینمان قدم در راه هراس گذاشته ایم که امروز بیش از همیشه از تو هراسانم .

دیگر چیزی درونم را روشن نمی کند،چیزی مرا به سوی تو سوق نمی دهد و هیچ چیز یافت نمی شود که افول شعله ی امید را در وجودم مانع شود .

عشق را مپرس،این روزها احساس می کنم نه من اورا می شناسم و نه تو خودت را  هیچ گاه درگیر آن کرده ای که اگر نامی ازو در میان می آمد،هوس بازی اش با روح ملول من بوده بلکه امیدی دهدم،بلکه بتواند قطره ی آبی بر خرمن آتش گرفته ی وجودم باشد که » از قضا سرکنگبین صفرا فزود،روغن بادام خشکی مینمود» و عشق  «جز وحشتم نیفزود» .

آن بزرگ می گوید : هر گاه دیدید که در راه صعبی با! سوی او گام بر می دارید اما خسته نمی شوید و همواره حسی درون شما،پیشتان می راند،بدانید که راه را اشتباه نرفته اید و عاقبت خوشی نصیبتان می گردد دریغا که دیگر حسی از درون و بیرونم نیست که به خیالم بیاندازد که در راه تو،درستم، و اگر حسی هست مرا از تو دورتر می کند .

پ.ن : بعضی وقت ها که دلم یه جور خاصی می گیره این آهنگ رو ناخودآگاه زمزمه می کنم،ماه پیشونی از گوگوش .

هراس – 27 آبان 1389

می توانید درخواست گذرواژه و همچنین نظرات خصوصي خود را در این صفحه بیان كنيد .

دسته بندی موضوعی